جزتو

نظر

پایان غروب تنهایی


ای‌ تو پایان‌ غروب‌ سرد تنهایی‌ ما
بر کویر خشک‌ جان‌ها زمزم‌ دشت‌ صفا

آفتاب‌ حسن‌ رویت‌ صبح‌ هر آدینه‌ای‌
نور باران‌ می‌نماید این‌ دل‌ ویرانه‌ را

بی‌ تو سرسبزی‌ بستان‌ رنگ‌ پاییزی‌ گرفت‌
بی‌ تو پژمردند گل‌های‌ گلستان‌ خدا

می‌شود آیا ببینم‌ آن‌ سوار سبزپوش
‌ می‌شود گر لحظه‌ای‌ از خویشتن‌ گردی‌ جدا

گفته‌ بودی‌ کز گلی‌ فصل‌ بهار آیا رسد؟
با گل‌ نرگس‌ بهار آید به‌ جمله‌ فصل‌ها

وای‌ بر من‌ در کنار خویشتن‌ جا مانده‌ام‌
کاش‌ می‌شد یک‌ دمی‌ از این‌ قفس‌ گردم‌ رها

ای‌ که‌ یادت‌ نخل‌ جان‌ را استقامت‌ می‌دهد
بین‌ که‌ نخل‌ کشور دل‌ رو نهاده‌ در فنا

دیو شب‌ را بین‌ بسی‌ گردن‌ فرازی‌ می‌کند
سخره‌ «هل‌ من‌ مزید»ش‌ نسل‌ پاک‌ مرتضی‌

دل‌ اسیر فتنه‌ دجال‌ یک‌ چشم‌ عنود
تیغ‌ «جاءالحق‌» برآور، فتنه‌ را رسوا نما