یه عاشق غمگین ، در حسرت شبهای بی ستاره ام
سخت دلتنگم ، سخت بیقرار و بی تابم ...
کجاست شانه های گرم و مهربانت ، تا گریه کنم ؟
کجاست آن لبخندهای عاشقانه ات تا باز هم دیوانه شوم ؟
چرا دیگر درد دلی برای گفتن نداری ؟
چرا اشکهایت را از من پنهان می کنی و حرفی برای گفتن نداری ؟
چرا قلب عاشقم را در انتظار چشمانت می سوزانی ؟
آنقدر دلتنگ چشمانت هستم که نمی توانم
آنقدر بیقرارم که هیچ اتفاقی ، دل غمگینم را شاد نمی کند
برای گریستن ، شانه هایت را کم دارم
شانه هاییی که بارها و بارها در خواب و خیال ،
برایی عاشقی ، نگاههای زیبایت را کم دارم
نگاههایی که تنها دلیل زندگی و عشقم شد..




ای دل عاشق و بیقرار من ! صبر کن...
صبر کن شاید نسیم ، خبری از عشق برایت بیاورد..




**خوشبختی از آن عاشقان است...**
دوست عزیزم نظر فراموش نشه...