خدایا
اجازه هست ناصبوری کنم؟
به بزرگیت قسم از صبوری خسته ام...
از فریادهایی که در گلویم خفه ماند و میماند...
از اشک هایی که شبها تنها بالشم و تو شاهد آن هستی
و از حرف هایی که زنده به گور گشت در گورستان دلم
آسان نیست در پس خنده های مصنوعی گریه های دلت را
در بی پناهیت در پشت هزاران دروغ پنهان کنی . . .
آرزوی پــرواز دارم مرا اجابت نما
ای تنهــا امیدم
نمی دانم چه می خواهم خدایا...به دنبال چه می گردم...
شب و روز چه می جوید...نگاه خسته من چرا
افسرده است این قلب پرسوز گریزانم از این...
مردم که با من به ظاهر همدم و یکرنگ هستند...
ولی در باطن از فرط حقارت به دامانم دو صد...
پیرایه بستند دل من ای دل دیوانه من که...
می سوزی از این بیگانگی ها مکن دیگر...
ز دست غیر فریاد خدا را بس کن این دیوانگی ه