سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جزتو

نظر

شاید تنها تفاوتی که ما با بیماران سرطانی داریم این است که آنها باور کرده‌اند که خواهند مرد و خودشان را آماده می‌کنند اما ما هنوز به آن باور نرسیده‌ایم! در حالی که هر لحظه امکان دارد هر کسی بمیرد!

وارد اتاقشان که می‌شوی می‌ببینی همه با سرهای بدون مو و اندامی نحیف روی تخت دراز کشیده‌اند و به قطرات سرمشان که درون کاور مخصوص در جریان است نگاه می‌کنند و احتمالا دارند ثانیه‌های زندگیشان را می‌شمارند و تشخیصی که بالای سرشان نوشته شده دقیقا زیر اسمشان… کانسر…

همه درد مشترکی دارند در عمق چشمان همه‌ی بیماران می‌توان مرگ را دید. ناامیدی موج می‌زند در بخش…

برخی از بیماری خود اطلاع ندارند و سعی دارند روحیه خود را حفظ کنند مثل پیرمردی که سرطان ریه داشت و معتقد بود به خاطر عفونت ریه‌اش بستری است و هر روز در بخش قدم می‌زد و ورزش می‌کرد و خودش را سرحال نشان می‌داد.

علی پسر 21 ساله‌ای بود که به خاطر سرطان خون بستری بود. از بیماری‌اش مطلع بود. دوست داشتم بدانم به چه

چیزهایی فکر می‌کند وقتی می‌داند مدت زیادی زنده نخواهد بود.


شاید تنها تفاوتی که ما با بیماران سرطانی داریم این است که آنها باور کرده‌اند که خواهند مرد و خودشان را آماده می‌کنند

اما ما هنوز به آن باور نرسیده‌ایم! در حالی که هر لحظه امکان دارد هر کسی بمیرد!


مرگ خیلی نزدیک‌تر از آن چیزی هست که فکر می‌کنیم. مثل پیرزنی که دیروز مرد و من هم مرگ بیمار دیدم وقتی سی

پی آرش کردیم و برای مدت کوتاهی ضربانش برگشت خیلی خوشحال شدم اما 10 دقیقه بعد خط EKG روی مانیتورش

صاف شده بود و پس از سال‌ها مبارزه با سرطان در نهایت تسلیم شد و ملافه‌ی سفیدی رویش کشیده شد.


چهره‌ی پیرزن تخت بغلی‌اش یادم نمی‌رود که چطور با ترس نگاهش می‌کرد و شاید به این فکر می‌کرد که به زودی این


اتفاق برای او هم خواهد افتاد…


و الته تک تک افرادی که آنجا بودند روزی مرگ را تجربه خواهند کرد. اما نمی‌دانم چرا خیلی زود فراموشمان می‌شود؟

خیلی زود…

بخش انکولوژی با اینکه خیلی بخش غمگینی هست اما خوب بهت تلنگر می‌زند…