امشب، بیا و رحم کن بر ما ارباب ِ اربابان! بیا و همهی دنیای بندههای آزاد شدهای چون من رو دوباره دربند ِ این چنین
شبها و روزهایی کن،
یک شبها و روزهایی هست که آدمهایی چون من، حرفی برای زدن ندارند!
یک شبها و روزهایی هست که اربابهایی چون شما میآیند و دست میکشند روی سکوت و بغضها حتی، میآیند و
دست میکشند روی سیاهیها، سنگ ریزه جمع میکنند از جادهی پیش روی آدمهای ضعیف و خسته و از راه ماندهای
چون من،…
به خاطر چنین شبها و روزهای انگشت شمار و چنین اربابهای نازنینیست که دنیا برای آدمهایی چون من، میارزه به
آخرت!! …
دنیا با همهی تنگ دستی و دل تنگیهاش، با همهی پریشون احوالیها و غربتش میارزه به آخرت به خاطر بودن و
محبت ِ بی دریغ ِ چنین اربابهایی، میارزه به آخرتی که با این همه روسیاهی لابد سراسر غربت است بی اربابان و
اولیای تو و نگاهشان، سراسر پریشونیست بی رضای یار، میارزه به آخرتی که دستمان پر است از غفلت ِ این شبها
و روزها … ..
و آه از ما و همهی سهم اندک ِ ما از دسترنج مان که دنیاییست تا این اندازه کوتاه
…
امشب، بیا و رحم کن بر ما ارباب ِ اربابان! بیا و همهی دنیای بندههای آزاد شدهای چون من رو دوباره دربند ِ این چنین
شبها و روزهایی کن، در بند ِ اربابان ِ نازنین و اولیای برگزیدهات، برای همیشه! حتی بی فکر آخرت و عاقبتی، بی فکر
پاداش و جزا، … ..
بیا و سهم مان را فقط و فقط حبّ این نازنینانت قرار بده و وسعت ببخش تا کرانهی بیانتهای آخرت…