سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جزتو

هزار دوز و کلک و خواهش و تمنا سر هم می­کردیم تا سحر بیدارمان کنند. یادم نمی رود، رادیو سونی قدیمی که پدر با کش بسته بودش تا از هم وا نرود، مناجات سحر را می­خواند و وسط هایش هر از گاهی مجری با دهان پر زلقمه می­آمد و می­گفت «سحر خیزان گرامی تا هنگام اذان صبح به افق رشت فلان مقدار دقیقه مانده است.»  این روزها هم که تلویزیون برای سحرها سنگ تمام می­گذارد و مجری a میلیون تومانی استخدام می­کند، هنوز برکت سحری به دعای سحرش هست. در تمام این سال­های یک سووال اساسی ذهنم را مشغول کرده بود که آخرش چه چیزی قرار است از خدا خواسته شود... اما از آنجا که هر چه بیشتر به اتمام دعا نزدیک می­شدیم بیشتر برای خوردن عجله داشتم، کمتر پیش می­آمد که به آخرش توجه کنم و باز ماه رمضان از نو و دعای سحر از نو.

چند باری یادم هست که از دیگران پرسیدم، آخرش توی دعای سحر ما از خدا چه می­خواهیم. ثمره این همه خدا را به بالاترین وجه اش قسم دادن و بعد گفتن که تمام وجوه تو بالا است و یا نمی دانم به جلیل القدر ترین صورت اش قسم دادن و بعد گفتن همه وجوه تو جلیل است چیست؟ دقت کردم دیدم مشکل من یک مشکل فردی نیست و خیلی ها هستند که مثل من تنها این دعا را مثل موسیقی متن تنها گوش می­دهند و برای شان متن قضیه حرف­های مجری است که چند دقیقه مانده به پایان مسابقه خوردن و بعد از آن مسابقه نخوردن شروع خواهد شد. نمی­دانم چند سال پیش بود، فقط می­دانم ماه رمضان بود و من صبر کردم تا ظهر بشود بعد از تهران خارج شوم و به سمت رشت بروم که روزه­ام باطل نشود. پاییز هم بود. چون از کوه­های البرز که گذشتم بازی رنگ رنگ درختان گیسو سپرده به باد، کل طیف­های رنگ فتوشاپ را به سخره گرفته بود و میان آن همه جلوه نور که در دامن طبیعت می­شد دید، فکر کنده شد از عالم ماده و در معنی این دعا فرو رفت. ثمره آن لحظه­ها بسیار برایم جالب بود. برای چند لحظه کوتاه که هنوز شیرینی­اش توی ذهنم هست، به حد توان و وسع ایمان، حس و حال گوینده اصلی دعا را حس کردم. حال آدمی را که آمده چیزی را بخواهد اما چنان محو در جمال و جبروت و ابهت طرفش شده که یادش رفته چه می­خواهد؟ چرا آمده بوده؟ و اصلاً که هست؟ اکنون تنها سنا گوی یار شده و محو تماشای او.

خواستن هر چیزی از خدا، هر چند کوچک و کم ارزش باشد، به خودی خود خوب است. چون وقتی از خدا می­خواهی خواسته یا ناخواسته او هم کلام تو شده و روبرویت قرار گرفته است، تو او را می­بویی، می­بینی، می­شنوی و در او غوطه ور می­شود و دیگر مهم نیست که خواسته­ات برآورده می­شود یا نه... چون که صد آمد نود که چه عرض کنم همه اعشارهای کوچک هم پیش ما است!

از آن روز، دعای سحر، رنگ و بو همه سحری­هایم را تغییر داد، چه آن سحری نان و خرما بوده باشد، چه هر چیز دیگری. سحرهایتان بهاری، التماس دعا و طعم