سلام خواندن این مطلب فقط چند دقیقه وقت شما را می گیرد اما می تواند فکر شما را تغییر دهد.
در بیمارستانی دو مرد در یک اتاق بستری بودند مرد کنار پنجره به خاطر بیماری ریوی بعد از ظهرها یک ساعت در تخت می نشست تا مایعات داخل ریه اش خارج شود . اما دومی باید طاق باز می خوابید و اجازه ی نشستن نداشت . ان دو ساعتها در مورد همسر خانواده هایشان شغل تفریحات و خاطرات دوران سربازی صحبت می کردند .بغد از ظهرها مرد اول در تخت می نشست و روی خود را به پنجره می کرد و هر انچه را که می دید برای دیگری توصیف می کرد در ان حال بیمار دوم چشمان خود را می بست و تمتم جزیات دنیا ی بیرون را پیش روی خود مجسم می کرد . او با این کار جان تازه ای می گرفت چرا که دنیا ی بی روح و کسالت بار او با تکاپو و نشاط و شور فضای بیرون پنجره رنگ زندگی می گرفت . در یک بعد از ظهر گرم مرد کنار پنجره از رژه ای بزرگ در خیابان خبر داد با وجود اینکه مرد دوم صدایی نمی شنید با بستن چشمانش تمام صحنه را ان گونه که هم اتاقیش وصف می کرد پیش رو مجسم نمود . روزها و هفته ها به همین صورت سپری شد یک روز صبح وقتی پرستار به اتاق امد با پیکر بی جان مرد کنار پنجره که با ارامش به خواب ابدی فرو رفته بود روبه رو شد. پس از انکه جسد را به خارج از اتاق منتقل کردند مرد دوم درخواست کرد که تخت او را به کنار پنجره منتقل کنند به محض اینکه کنار پنجره قرار گرفت با شوق فراوان به بیرون نگاه کرد اما تنها چیزی که دید دیواری بلند و سیمانی بود با تعجب به پرستار گفت جلوی این پنجره که دیواره چرا او منظره بیرون را انقدر زیبا توصیف می کرد پزستار گفت او که نا بینا بود او حتی نمی توانست این دیوار سیمانی بلند را ببیند شاید فقط خواسته تو را به زندگی امیدوار کند. بالاترین لذت زندگی در این است که علیه غم مشکلات خودتان سعی کنید دیگران را شاد کنید شادی اگر تقسیم شود دو برابر می شود انسانها سخنان شما را فراموش می کنند . انسانها عمل شما را فراموش می کنند . اما انها هیچ گاه فراموش نمی کنند که شما چه احساسی را برایشان بوجود اورده اید . به یاد داشته باشید
زندگی شمارش نقش های ما نیست بلکه شمارش لحظاتی است که این نفس ها را می سازند