دیگر احتیاجی به تفکرات مردم نیست چون هنوز تفکرات خود را نیافتم ...
من تمام سلولهایم اغوشی از نوع بغض می خواهند...
من اطرافم همه چیز انقدر خوب است که سیرم! وقتی که می بینم تو انتظار یه اتفاق خوب پیر ام...
برای شما هدیه ای جز تکه سنگ قبرستان ندارم...
! چه احتیاجی به خاک جسد من دارید...
این نشانه خلقت انسان است .
من وجودم فقط و فقط به بوسه احتیاج دارد...بوسه ای بر روی نفس هایم
تازه بعد عمری فهمیدم بیماری هستم پست مدرن...
من وجودم ارامش را بیشتر از تفس کردن احتیاج دارد...
من را فقط دیوارهای خانه مان فهمیدن...
ا خه تو شلوغی شهر کنار مردها و زنها من چقدر فکرم تنهاست...
خطای مردمک چشمم هر روز برای عاشق شدن...
تو سال اخر دنیا دنبال تکرار خاطرات نوشته نشده ام...
]چند سال برای فهمیدن که این نوشته های من اعتباری نداران...
من را همراهی کنید اما لمسم نکنید موازی باشد اما ترکم نکنید...
برای برگستن به غارها تصمیم دارم...
تمام زندگیم شده همین سه نقطه های (...) پایان جملاتم...چه کنم زندگی هم نا امنی نیست...
مطلب من را نخوان ... نگاه نکن ... من بیمار هستم ...
پس ببین ولی نگو همین.....سالی فقط یک بار... همان سه نقطه ی ادامه دار