نه دیگه عین گداها به عشق اصرار می کنم
نه دیگه تورو واسه دوست داشتن اجبار میکنم
نه دیگه آه میکشم از دست بخت و سرنوشت
نه دیگه عشقمو فریاد ، بلکه انکار میکنم
نه دیگه تو فکر و رویا و خیال تو قفسم
نه دیگه بهت میگم تنها تویی هم نفسم
نه دیگه از تو ترانه میسازم تو لحظه هام
نه دیگه اصراری هست که من باید بهت برسم
نه دیگه یواشکی با نگام تورو می پام
نه دیگه دنبال خوشبختی تو رویاهات میام
کار دیگه گذشته از دخیل بستن به معبد چشات
تو رو از خودت نمی خوام، تو رو از خدا می خوام
نه دیگه تورو واسه دوست داشتن اجبار میکنم
نه دیگه آه میکشم از دست بخت و سرنوشت
نه دیگه عشقمو فریاد ، بلکه انکار میکنم
نه دیگه تو فکر و رویا و خیال تو قفسم
نه دیگه بهت میگم تنها تویی هم نفسم
نه دیگه از تو ترانه میسازم تو لحظه هام
نه دیگه اصراری هست که من باید بهت برسم
نه دیگه یواشکی با نگام تورو می پام
نه دیگه دنبال خوشبختی تو رویاهات میام
کار دیگه گذشته از دخیل بستن به معبد چشات
تو رو از خودت نمی خوام، تو رو از خدا می خوام