دلم نمی خواهد کسی در قفس تنهایی ام را حتی به بهانه دادن دانه باز کند .
دلم نمی خواهد نسیم به درون قفس تنهایی ام به بهانه هوای تازه پر بکشد.
دلم نمی خواهد که طلوع خورشید وغروب افتاب بر سقف اتاقم گذر کند .
من در خلوت تنهایی خود یک به یک ابعاد زندگی ام را خراب می کنم تا دیگر تکیه گاهی باقی نماند.
می خواهم در پوچی زندگی در یکی از همین حفره ها بخوابم و دیگر بیدار نشوم.
می خواهم در وقت مردن نفرین کنم نفرین بر همهی ستاره ها که تو دوستشان داری و نفرین بر
نردبان انتظار که بلندایش از ابر ها گذشته و راه نفسم را بند اورده
نفرین به تعلق به دلبستگی و نفرین به روح خودم که تا قیامت ولحظه ی دمیدن صور ویلان وسر گردان بماند وقرارو ارام نگیرد.
من بر خلاف........می خواهم ناشناس و گمنام بمانم و هیچ زائری به ملاقاتم نیاید.
من کجا زندگیم راگــــــــــــــــــــــــــــــــــــم کردم؟