جزتو

  با توام!

 

تویی که حرفهایم را می خوانی ،می فهمی

 

و عشق را در قلبم فرو نشاندی

 

به من بگو!

 

دلتنگیت را در کجای دل زمین دفن کنم

 

تا اینگونه پریشان حال دیدنت نباشم

 

طوفان غم را چگونه از دریای دلم دور سازم

 

تا به ساحل آرامش برسم

 

نمیدانم!

 

دلم از جدایی بیزار است و طاقتی برایم نمانده ،

 

سکوتم از هر فریادی سهمگین تر شده

 

و عشق تو در رگهایم

 

نسبت به دیروز جاری تر...

 

دلم نمیخواهد دیگر به انتظار بنشینم

 

عشق را زنده نگه می دارم ،

 

و فاصله ها را برای دیدنت در هم می شکنم ،

 

ندیدن هایت را آویزه گوش زمان می کنم ،

 

تا به او بفهمانم

 

که روزگار همیشه اینطور نمی ماند

 

و آسمان نگاهم

 

برای باری دیگر ابری نمی شود

 

چرا لحظه دیدارت نزدیک نمی شود!

 

من تمام شده ام، با رفتن تو در قافیه های

 

بی نظم و بی وزن زندگیم! خوشا بحالت رفته ای و رها شده ای؟

 

اما من! من موندم و آسمان ابری چشمان کورمو صورت همیشه خیسم؟