جزتو

تو را گم کرده ام امروز .... و حالا لحظه های من ، گرفتار سکوتی سرد و سنگینند

 و چشمانم که تا دیروز به عشقت می درخشیدند ، نمی دانی چه غمگینند ، چراغ روشن شب بود ، 

برایم چشم های تو ، نمی دانم چه خواهد شد . پر از دلشوره ام ... بی تاب و دلگیرم... کجا ماندی که من بی تو هزاران بار در هر لحظه می میرم ...

چه تنگنای سختی است!
یک انسان یا باید بماند یا برود.
و این هر دو،
اکنون برایم از معنی تهی شده‌است
و دریغ که راه سومی هم نیست!"

 

بی پنجره ای ، غریبه ای  در وهمی / عشق است اگر از آن نداری سهمی

 

فهمیدن عشق عاشقی می خواهد / یک روز بزرگ می شوی می فهمی . . .