جزتو

چمدانت را بستی

 و چندبار پشت سرت را نگاه کردی

 و زیر لب گفتی : " چیزی را جا نگذاشته ام ؟"

 چرا، برگرد ....

 یک دنیا خاطره

یک تکـه آسمــان کلنگـی خریـدارم ....

روی ایـن خـاک بـوی زندگــی نمی آیــد

مگر قلب من بت بود که خدا تو را برای شکستنش فرستاد..!!!


اصلآ کاش گرگی می آمد و دستان سفید کرده اش را نشانمان می داد 

و در را برایش باز می کردیم ! 

لعنتی ! در این خانه را گرگ ها هم نمی زنند دیگر

 

 

سـکـــــــه ی زنـدگـیم شـیـــــــر نـدارد

امــــــــا هـمـیـن خـطـی کـه مـــــــرا بـه تــــــو وصـــــــــــــــــل نـگـه مـی دارد

را بسیـــــار دوســـــــت مـی دارم

در این تاریکی ممتد ملال آور

خموش می نگرم به سایه خویش....
 
که چه تنها ماندست
 
و او می نگرد
 
به من
 
که چه تنها مانده ام

دنبال کسی نیستم که وقتی میگم میرم بگه : "نرو!"

 کسی رو میخوام که وقتی گفتم میرم

 بگه : "صبر کن منم باهات بیام، تنها نرو

چـرا سـاکـت نـمـی شـی؟!

 صـدای نـفـسات... تو آغـوش اون

 از ایـن راه دور هـم آزارم مـی ده !!!

 لــعــنــتــی... آرومـتـر نـفـس نـفـس بـزن...

این روزها... این روزها...

امان از این روزها که نه می گذرند نه بهتر می شوند...

بهت گفتم با "دلم" بازی نکن!

 ببین...

 خرابش کردی!

 دیگه عاشق نمیشه

مثل تکه ابری

 که بین دو کوه گیر کرده باشد

 راه فراری ندارم از تو

 باید ببارم

 آنقدر که تمام شوم…

کنار پنجره رو تخت خوابیدم . . .بیرون بارون می زنه . . .

 اتاق تاریکه . . .حس عجیبی دارم . . .