جزتو

نظر

اهدنا الصراط المستقیم

باور کنید من می دانم !
 من متوجه هستم .
من دارم می بینم دارم لمس می کنم و حتی می شنوم . درست است من با تمام وجودم "احساس" می کنم
که خدا دارد می کوبد .
 آری می کوبد . خدا دارد دو دستی می کوبد بر دریچه زنگ زده دلم .
 خدا هی مرا صدا می زند هی می گوید آهای . هووی . بنده من . آهای دیوانه در را باز کن من با تو کار دارم .
 خدا همش دارد می کوبد .
 چقدر صدای در زدنش بلند است .
 من " نمی فهمم " که چرا خدا خسته نمی شود .
خدا از بس در را کوبیده در دارد از جاش کنده می شود .
خدا همش می خواهد به قلبم وارد شود . اما من ، آری خود منم ، نمی گذارم که وارد شود .
رفته ام هر چه دم دستم است گذاشته ام جلوی در که مبادا در باز شود و خداوند وارد شود .
 آری خود من ، من بر داشته ام هر چه میز و صندلی و منطق و کتاب و عقیده و مکتب و فرقه و لذت و غم و اندوه و ترانه و خنده و گریه  و کلمه و کلمه و کلمه را ، همه را جوی در گذاشته ام که نتواند . اما خدا دست بردار نیست .
خدا همش به در می کوبد به در می کوبد . من حتی سرم را به دیوار می کوبم که شاید بمیرم و این صدا را نشنوم .
من حتی قلبم را بر می دارم و می روم بالای قله ای و آنرا رها می کنم تا بپاشد از هم ،تا قلبی نباشد تا دریچه ای نباشد برای زدن . من گاهی  یک چیز تیز ( مثل چاقو یا سیخ یا فرهنگ یا تجدد یا مکتب ) را می کنم توی گوشم تا بلکم کر شوم و نشنوم اما خدا که همچنان به در می کوبد .
خدا خیلی به دریچه قلبم می کوبد . خدا گاهی که عصبانی می شود ، آنقدر محکم به در می کوبد که تمام قفسه کتاب هایم را ( همانهایی که پر است از ایدئولوژی و منطق و قانون ) به زمین می افتد و خیلی می ترسم . بعد خدا دستهایش درد می گیرد و می زند زیر گریه . اشک های خدا که زمین می ریزد من ناگهان روحم به تپش می افتد ولیباز هم در را باز نمی کنم
باور کنید من می دانم !
من متوجه هستم .
من دارم می بینم دارم لمس می کنم و حتی می شنوم . درست است من با تمام وجودم "احساس" می کنم
که خدا دارد می کوبد .

 


پ ن : خدایا تو خودت گفتی که انسان را ضعیف آفریدیم . خدایا مگر این نفهمی و جهالت من از ضعف من نیست . خدایا باور کن من منظوری ندارم . من فقط ضعیفم . خدایا نکند که مرا رها کنی . خدایا نکند که دیگر نکوبی . خدایا من به امید این کوبیدن تو زنده ام . خدایا من ضعیفم . خودت گفتی ...

پ ن 2 : اهدنا الصراط المستقیم . .