.........چه روز خوبیست برای از تو گفتن!......آقای آفتاب سلام!.....آقای جمعه ها بیا!
........جمعه ام را دوباره به یاد تو ام که هزاران بار گفته ام که تمام روزهای دلمان.....
...........جمعه می شود تا تو بیایی! آقای من و تمام منتظران ! می دانم که با
این همه غربتی که هر روزمان با دل شکستنهایمان از تو به تو می دهیم با دست خود!
.....دیگر جایی برای از تو گفتن و از تو خواستن که بیایی نمی گذاریم بر جا.......
.....باشد آقا !ولی ما بد ! تو که آقایی! تو که می دانی از غربت و غریبی دلمانست
که در این مزرعه تک و تنها رها شده ایم و هر کداممان به دنبال سر نوشت مبهم و
موهوم دلمان می گردیم و باز هم هیچ چیز راضی مان نمی کند مگر عشق تو....
....که فقط بهانه ی زندگی مان می شود تا نشکنیم و از پا نیفتیم!......
......عشقت را از ما نگیر .......بگذار حتی اگر بدیم هنوز هم به عشقت روزی
را به اسم تو گناه نکنیم!...........
.........روز هفتاد و دوم دلنوشته هایم به تو رسید.......یعنی تمام روز هایمان برای
توست و برای دلتنگ شدن از تو.....آقا به تعداد یاران با وفای آقایم حسین تو را قسم که
گناه از دفتر سرنوشتمان پاک کنی از من و عشقم و تمام همنفسمان مهتاب همین امروز
که نامه ی اعمال این هفته مان را باز هم می خوانی تا ببینی آنچه که دوشنبه امضا
کرده ای را بهتر شده یا.....................یا باز هم دلت را شکسته ایم! امان از ما آدمها!......
.....آقا دلم گرفته است...می دانم می خندی و می گویی عزیز دلم این غبار دوری از
منست و غبار بار گناهت....که دوری از من سرنوشت است اما گناه را کم کن تا ببیینی
روی آرامش را........آقا بیا که بی تو دلم غم دارد از دست مردم اهل زمینت...
.....آقا دلم شکسته است.....آقا من مهتاب که غیر از دل چیزی ندارم که فدایت کنم و از
آن بگویم برایت آقا به خدایی خدا که خسته ام ....همچو آهویی در دام صیادی که فقط به
فکر بوی مشک ناف آهوی ختن است از من و چشمانم .......به دام آمده ام بس گرفتار....
....صیاد من دنیایی است پر رنگ و لعاب که همه آدمیان گرفتار اوییند ........
......................و او نشسته و با سرمستی تمام آهوی وحشی میشمارد روزانه ......
........که توانسته است با دست حیله ها و نیرنگش رام خود کند..........
و فارغ از تو که چشمانت به صد کرشمه دل از آهوی ختن می رباید آقای من !.....
.....آقا بیا...........مگذار این دنیا مرا اسیر خود کند! دنیا را نمی خواهم اگر تو مرا
نخواهی ام!.....آقا نخند بر احوال زارم ....درست است که عاشق یک یار از اهل زمینم
وبهانه م برای بودن شده است بودنش برایم تا ابد......اما آقای من !
......( تو را من چشم در راهم)! را برای تو می خوانم هر روز جمعه که می شود تا
بیایی و هر روز دلم جمعه ایست سبز و پر از انتظار.............برای رسیدن جمعه ی
سبز دلمان که می آیی و می دانیم که می آیی :اللهم عجل لولیک الفرج........
......تو می آیی و دلم فرش راهت می شود و چشم مهتاب روشن از قدمهایت که .....
.......بوی گل نرگسش از راه دور به مشامم می رسد....نرگس گمشده ی یاس بیا....پس دور نیستی از ما...
..پس.........آقا رسیدنت به خیر!!!........قدم بر دلم گذاردی!!! ........
........نفسم را جان تازه دادی آقای من!.......