جزتو

نظر

"خدایا  ! دیدی چگونه مرا غارت کردند و گریختند، انتقام مرا از آنها بگیر و کمکم کن که برخیزم."
خدا گفت:
"
تو خود آنها را به زندگی ات فرا خواندی، از کسانی کمک خواستی که زندگی، انسان، کودک، مادر، دوست، دوستی، محبت، عشق، خدا، تولد، زیبا، زیبائی، دوستان، صفا محتاج تر از هر کسی به کمک بودند"
گفتم:
"
مرا ببخش. من تو را فراموش کردم و به غیر تو روی آوردم و سزاوار این تنبیه هستم، اینک با تو پیمان می بندم که اگر دستم را بگیری و بلندم کنی هر چه گویی همان کنم، دیگر تو را فراموش نخواهم کرد"
و خدا تنها کسی بود که حرف ها و سوگندهایم را باور کرد.
نمی دانم چگونه اما متوجه شدم که دوباره می توانم روی پای خود بایستم و به زودی خدای مهربان نشانم داد که چگونه آن دشمنان گریخته مرا، تنبیه کرد.
گفتم:
"
خدای عزیزم، بگو چگونه محبت تو را جبران نمایم؟"
و خدا پاسخ داد:
"
هیچ، فقط عشقم را بپذیر و مرا باور کن و بدان بی آنکه مرا بخوانی همیشه در کنار تو هستم،
پرسیدم:
"
چرا اصرار داری تو را باور کنم زندگی، انسان، کودک، مادر، دوست، دوستی، محبت، عشق، خدا، تولد، زیبا، زیبائی، دوستان، صفا و عشقت را بپذیرم؟"
گفت:
اگر مرا باور کنی، خودت را باور می کنی، و اگر عشقم را بپذیری، وجودت آکنده از عشق می شود، آن وقت به آن لذت عظیمی که در جست و جوی آن هستی، می رسی و دیگر نیازی نیست خود را برای ساختن کاخ رویاهایت به زحمت بیندازی، چیزی نیست که تو نیازمند آن باشی، زیرا تو و من یکی می شویم، بدان که من عشق مطلق، آرامش مطلق و نور مطلق هستم و بی نیاز از هر چیز، اگر عشقم را بپذیری تو نیز نور، آرامش و بی نیاز از هر چیز خواهی شد."

 

او همیشه آنجاست، در کنار شما، مشبه شماــتاق برای یاری رساندن