چشمهایم رابستم وآهسته دستانش راگرفتم...ولحظه ای این چنین درسکوت گذشت...خاطرم نیست عهدی راکه بستم اما...همواره صدایش درگوشم می پیچد که فریادمی زند:دلتنگ است،"دلتنگ عشق وپاکی" هنوز چشم به راه وامیدوار به وفای قلبم...وفای عشق!! نجوای دل پاره پاره اش را حس می کنم ونالانم...ازدرددوریش!! خدایا...لحظاتی راکه دربهت همگان ناامیدی ام را امیدبخشیدی و تاریکی ام راروشنایی...هرگزازخاطرم نمی رودواکنون برمن است که توراشادمان سازم وامیدت راروشنایی بخشم...نمی دانم...نمی دانم،خدایا...چگونه این رویاراواقعیت بخشیدی،اماخوب میدانم که زمانی نه چندان دور،پایان جدایی فراخواهدرسیدوروزی ازاین عز اخانه ی غم رهایی خواهم یافت ...عزای بی توبودن!! می دانم که دردآوراست وسخت می گذردبرتو....خدایا،غم تنهاییت رابه روشنی حس میکنم و اشکهایت رامی بینم...هرگاه که به آسمان می نگرم،آن رادیواری می یابم برای دیدارچشمانت...اما...توبازهم درنهایت زیبایی وتحیر،بالبخنددلنشین ماه و چشمک ستارگانت روحم رامی نوازی ودلگرمیم می بخشی... خدایا...بدان که زمانی توراباعشق شناختم وباعشق یافتم واطمینانم بخش که باعشق دیدارت خواهم کرد...نه عذاب!!! عشق؛شرابی که نوشاندی وروحی که زنده گرداندی...عشقی که تنهاتوراهمدم بی خوابیهای شبانه ام ساخت...ای خدایی که گرمای وجودت راهرلحظه درمی یابم...خدایی که همواره چشم به راهی...مراازاین دنیای بی رحم،ازاین دشت غبارآلودغم برهان وباردیگرواین بارهم بالطف ورحمت وتنهاباعشق چشمانم رابه برق چشمانت بگشای ودیگرهیچگاه دستانم رارهانکن...چشم امیدم به توست،"توچشمان منی،ببین که خودت چشم به راه خودتی"!!