مرگ تدریجی....
هر روز یه قدم بهش نزدیک میشم....
هر روز متوجه میشم که داره چی به سرم میاد....
من موندمو تنهایی و شب و سکوت....
میخوام تا تهشو خودم برم...
میخوام کمک کنم به رفتن...
نترس جای دوری نیست...
همین نزدیکیهاست...
چه زود بلیط باطل میشه
بلیط منم باطله
مهر تمدید هم نمیخوره....
حرفهای زیادی دارم واسه گفتن...
چشماموورق بزن...
خودت بخون.....
خستم از این بغض نفسگیر....
از این بغض نشکسته....
خستم از حجم بالای خاطرات تو ذهنم...
چه کفشی پوشیده بودی که هنوز جای پات داره دلمو از جا میکنه...
خدا جون یه کم بهم نفهمی عطا کن
مردم از بس فهمیدم به روی خودم نیاوردم...
سر خاک من!!...
اونی که بیشتر اذیتم کرد
بیشتر گریه میکنه!!...
اونی که نخواست مارو
بالاخره میاد دیدن جسدم!!...
اونی که حتی چشم دیدنم رو نداشت
زیر تابوتمو گرفته!!...
اونی که سلام نمیکرد میاد واسه خداحافظی
...عجب روزیه اون روز!!...
حیف که اون موقع خودم نیستم...
امشب میخوام فقط واسه دل خودم بنویسم...
واسه دلی که خیلی ها شکستن...
واسه دلی که جز خدا کسی همراهش نبود...
واسه دلی که بخاطر کسی میتپه...
اما حالا فقط منتظر یه چیزه...
یه ایست...یه مرگ...یه پایان
اون محکوم شده به تپیدن،
محکوم به شکستن و دم نزدن،
محکوم به تنها ادامه دادن...
این دل عاشق تنها دلیل تپیدنش عشقشه
اما دل عشقش...
دلم دلش گرفته...
گاهی اوقات صدای آهش رو می شنوم،صدای ناله های شبانشو...
گاهی اوقات دلداریش میدم بغلش میکنم بوسش میکنم...
میگم دلم،نترس یه روز تموم میشه
دیگه صدای آهت کسی رو اذیت نمیکنه بهت قول میدم
وحالا دلم... فقط ...منتظر یه چیزه
یه خواب همیشگی ...