تو رفتی ومن خردگشتم شکستم به این راحتی
درهای امید و به رویم ببستم به این راحتی
چرا فکر تنهایی من نکردی پدر؟؟؟
از این و از آن زخم خوردم به این راحتی
همه دردهای تنم را تو مرهم بودی
پس از تو نمک ها بریختند به این راحتی
تو رفتی و من زیر آوار درد
کمر خم بکردم تنم گشت سرد
شدم روح سردی که با مرده فرقی نکرد!
نفس تنگ گشت و دلم چنگ دیگر چه ماند؟
از این من دگر نقطه ای هم نماند...!
به چشم دیدن بارش خاک بر پیکرت
همه باورم را چو مرغی به یک آن پراند...!
میان من و خالق من خدا...
گمانم دگر هیچ عهدی نماند...!