فردا روز پژمردن یاس های سفید است.
فرداهفتمین روز پر کشیدن اسوه صبوری و استقامت است.هفت روز پیش شاهد بال گشودن کبوتری بودیم که همیشه گرداگرد گنبد ملکوتی پاکی و نیکی پر میزد. گویی که همین دیروز بود که میگفت : فرزندانم راستگو باشید و حق را بگویید هر چند تلخ ، انگار همین دیروز بود که میگفت: فرزندانم روزی حلال بدست آوردید و به مال کسی خیانت نکنید و باز میگفت : سخت و استوار باشید همچون کوه و لطیف مهربان باشید همچون گل. و یادم هست که مدام میگفت: "کار نشد ندارد".
پدر جان هنوز حرفهایت تویه گوشم هست. پندهایت را آویزه گوشم کرده ام و هیچ وقت از یادش نخواهم برد. هر روزبمناسبت در گذشت پدر عزیزم نثری رو نثارش میکنم و این بار نیز برایش قطعه ای نوشتم به نثر.
دستانت بوی عشق میداد،
لحن کلامت آرام بخش بود،
صدایت همچون نسیم سحر ، گوشنواز بود،
هر چند گلهایی که برایمان آوردی آوار همسایه زود پژمردشان ، ولی،
بوی آن را در ژرفای دلم همیشه حس میکنم،
یادت هست میگفتی: کار نشد ندارد،
آری راست میگفتی: کار نشد ندارد،
روزی دوستی از من پرسید: الگوی تو کیست؟
و من بیدرنگ جواب دادم: پدر،
و چه واژه پر معنایی،
سخت و آرام،
استوار و صبور،
باوقار و متواضع،
...........................
انگار صد سال وقت میخواهد تا کسی،
"پدر" را تفسیر کند،
پدر وقتی رفت ، صفا رفت، وفا رفت، شادی رفت ...
انگار او این صفات را با خود به بهشت برد!
این را شنیده ای که میگویند: جای خوب مال آدم خوب است،
راستی پدر انگار جایت خوب است که سراغی از ما نمیگیری؟
پدر آمده ام تا بار دیگر یادت کنم،
پدر آمده ام تا خاطراتت را بار دیگر به آغوش کشم،
من بی تو تنهای تنهایم پدر،
من بی تو بی هویت بی هویتم پدر،
من بی تو بی اصل و نسبم پدر،
چرا رفتی؟
کسی انتظارت را میکشید انگار،
تو زمینی نبودی پدر،
همیشه نگاهت به آسمان بود،
آسمانی زیستی ، آسمانی گریستی و عاقبت به آسمان پر کشیدی،
آنسوی ابرها چه خبر است پدرجان؟