آقـای ِ شهـردار! گفته بودی من مال توام ...
بـگوییـد ایـن قـدرعـوض نکـننـد
رنـگ و روی ِ ایـن شـهرِ لـعنتـی را ...
ایـن پیـاده رو هـا ...
میـدان هـا ...
رنـگ و روی ِ دیـوار هـا ...
*خـاطراتـم* دارنـد از بیـن می رونـد!
بیا اموالت را بِبـــــــَـــر !
بر دوشـــم سنگینی می کند بار ایــن امانت!
کــاش دستانم آنـقـدر بزرگ بود
که می توانستم چـرخ و فلک دنیا را
به کــام تــو بچـــرخانم ...