گفته بودی سهراب “بهترین چیز رسیدن به نگاهیست که از حادثه ی عشق تر است” ولی از حادثه ی عشق چه می دانستی؟ هرگزآیا قطره قطره به تو نوشانده کسی؟ شده یک بار به جز گرمی عشق به غم سردی آن هم برسی؟ سردی عشق چه ویرانگر بی احساسی است! در همه زندگیت داشته ای لحظه ی بی توصیفی که نگاهت ، مژه هایت همگی سرد شوند و دو چشمان تو در حدقه ی خود یخ بزنند؟ عشق جز چهره ی گل ، باغ ،درخت چهره های دیگر هم دارد ، عشق حرفی است که زیبایی را به نگاهم چه حقیرانه شکست! راستی رنگ خاکستری عشق به موهای سیاه تو نشست؟! عشق را گر تو چنان که من آن را دیدم و شرنگش را آن گونه که من نوشیدم گر تو هم تجربه اش می کردی شاید آن وقت چنین می گفتی : بدترین چیز رسیدن به نگاهی است که در سردی عشق رنگ خود باخته است ...