یک شرکت بزرگ قصد استخدام یک نفر را داشت. بدین منظور آزمونی برگزار
کرد که یک پرسش داشت. پرسش این بود...
شما در یک شب طوفانی در حال رانندگی هستید. از جلوی یک ایستگاه اتوبوس
میگذرید. سه نفر داخل ایستگاه منتظر اتوبوس هستند...
یک پیر زن که در حال مرگ است...
یک پزشک که قبلا جان شما را نجات داده...
یک خانم یا آقا که در رویاهایتان خیال ازدواج با او را دارید...
شما میتوانید تنها یکی از این سه نفر را سوار کنید. کدام را انتخاب خواهید کرد؟
دلیل خود را شرح دهید...
پیش از اینکه ادامه حکایت را بخوانید شما هم فکر کنید!!!
قاعدتا این آزمون نمیتواند نوعی تست شخصیت باشد زیرا هر پاسخی دلیل خودش
را دارد.
پیرزن در حال مرگ است، شما باید اول او را نجات دهید. هرچند او خیلی پیر است
و به هر حال خواهد مرد.
شما باید پزشک را سوار کنید، زیرا قبلا جان شما را نجات داده است و فرصتی است
که میتوانید جبران کنید. اما شاید هم بتوانید بعدا جبران کنید.
شما باید شخص مورد علاقه خود را سوار کنید، زیرا اگر این فرصت را از دست دهید
ممکن است هرگز قادر نباشید مثل او را پیدا کنید.
از دویست نفری که در این آزمون شرکت کردند، شخصی که استخدام شد دلیلی برای
پاسخ خود نداد. او نوشته بود...
سوئیچ ماشین را به پزشک میدهم تا پیرزن را به بیمارستان برساند و خودم هم به همراه
همسر رویاهایم خواهم رفت!!!