همواره انتظار می کشم روز موعودی را که با خورشید خواهی آمد و نام تو را تمام درختان ، گاه بهار زمزمه خواهند کرد . و تو ای آفتابی ترین! در این تکرار تاریکی ببار و از روشنی ، از خوبی ، از دانایی ، از عشق ، از ایمان و از امید برایمان بگو .
اکنون که زبان از لب می ترسد و شب از روز ، اشک در چشمها یخ بسته و دستها ملتمسانه تو را می جویند و عدالت تو را طلب می کنند ، اکنون که شامگاهان آغشته است به کلاغانی شب رنگ ، به دنبال چشمان خورشیدی ات ، ما دست به دعا برمی داریم و نرگسها آمدنت را از نسیم می جویند .
حضرت موعود ! آیا کویر تشنه جانمان را به ضیافت پاک و روشن باران لطفت دعوت نمی کنی ؟!
ای همیشه جاویدان ! بیا که در این بن بست هر کوچه ای ، دیده تری از پس دریچه ای تاریک ، انتظار تو را می کشد.
غروبهای دلگیر جمعههای انتظار ، صدای حزن انگیز دعای سمات را در بغض سرخ آسمان میپراکند و این لحظات ملکوتی مرا بیشتر و بیشتر مشتاق دیدار تو مینماید .
ای مایه تسلی ، ای دوست ! اکنون که گاهواره زمین ، سنگین و خوفناک ، با لای لای ظلمت ، با لای لای غم ، زین سو به سوی دیگر می رود ، طنین گامهای روشن و وعده داده توست که پروانه های غمگین را دوباره آزادی و اشتیاق پریدن می بخشد و نخلهای پریشان را نام تو ، چون آفتاب ، آغاز آشنایی با زندگیست .
بیا و سینه دردمند زمین را از درد و رنج آزاد گردان و عدل وعده داده شده را برایمان در هالهای از نوری جاودان به ارمغان بیاور که دیدگان اشکبارمان را با تمام جمعههایی که آمدند و تو نیامدی دخیل بسته ایم .
دلمان گرفت از این همه ستم ، از این همه غم .
انتظار کی به سر میآید ای امام قائم و ای وجود دائم !
هر جمعه دست به دعا برمی داریم و دردمندانه و ازعمق جان از پروردگار جهان میخواهیم آمدنت را ای آفتاب تابنده مهربان !
می دانم روزی خواهد آمد . در یکی از همین جمعه های دور یا نزدیک خواهی آمد با اسب سرخ در برابر خورشید و از مقابل من .
بیصبرانه انتظار میکشم آمدنت را .