سلام خدا. من خوبم...
چیزی نیست. می بینی که فقط یکم دلم گرفته.
نمی تونم جلوی گریه مو بگیرم. ببخشید نمی خواستم ناراحتت کنم.
آه. اینقدر دلم گرفته که اصلا حوصله هیچیو هیچ کیو ندارم.
دلم میخواد اصلا امشب کسی نیاد خونه. دلم میخواد امشب اصلا تلفن زنگ نخوره. تلویزیون روشن نشه و هیچ کس با من حرف نزنه. امشب حتی حوصله کتابهام رو هم ندارم.
خدایا! امشب من اورژانسی ام. خیلی وضعم وخیمه. واسه من اینو اونو نفرست. خودت بیا. فقط خودت می تونی بیایی و دردمو دوا کنی. فقط خودت هستی که میدونی چه خبره.
خدایا! عزیزم! معبودم!
خیلی بده وقتی آدم احساس می کنه این دنیا واسش خیلی کوچیکه. وقتی احساس می کنه هوا سنگین شده و دیگه نمی تونه نفس بکشه. وقتی احساس می کنه دنیا و آدماش و ... همه و همه فقط اسباب بازی شدند.
خیلی سخته وقتی یه چیزیو می بینه و ناراحت میشه و اشکاش می ریزه و .... بعد می بینه چقدر با همه غریبه بوده! چون بقیه مردم بی تفاوت رد میشند، یا لبخند می زنند، یا آخر احساسشون اینه که میگن آخی طفلی.......!
خدایا!
آخه دیگه تحمل ندارم. این بار با همیشه فرق داره. این بار هر چی من میام تو نیستی. هر چی من میام نه تو جوابمو میدی، نه اون. آخه شماها کجایین؟
آخرای پاییز شده و دل من بیشتر گرفته.
برگها همه زرد شدند و دارن یکی یکی پشت سر هم می ریزن زمین. بارون میاد و دیگه اثری از آفتاب نیست. دارم آخر دنیا رو جلو چشمام می بینم. دارم می بینم که دیگه وقتی ندارم. هر چی به دستهام نگاه می کنم خالیه خالیه. خدایا! هیچی واست ندارم. هیچی.
هنوز عوض نشدم. همون بنده قبلی ام. دارم از سفر میام و یه کوله پشتی گناه واست سوغات میارم. و فقط منتظرم تو بیایی به استقبالم. اونوقت کوله پشتیم رو جلوی چشمات وا می کنم. هر چی توشه می ریزم بیرون. اونوقت باورت میشه که چقدر حالم بده.
آره خدا! ما اینیم دیگه. خیلی بدیم. بدتر از بد. حالا دیدی می گم فقط خودت می تونی دردمو دوا کنی؟
آره خدا. امشب منتظرتم. یادت نره. همون قرار همیشگی!