بنام خدایی که برای قلب دوست و برای اثبات دوستی اشک را افرید
عجب معلم بدی است این طبیعت که اول امتحان میگیرد بعد درس میدهد
موسی بهاو گفت : آیا با تو بیایم تا از آنچه به تو آموخته اند به من کمالی بیاموزی ؟
گفت : « تو را شکیب همراهی با من نیست .
و چگونه در برابر چیزی که بدان آگاهی نیافته ای صبر خواهی کرد ؟ »
گفت : « اگر خدا بخواهد ، مرا شکیبا خواهی یافت و در هیچ کاری تو را نافرمانی نخواهم کرد »
گفت : « اگر دنبال من می آیی ، نباید از من چیزی بپرسی ، تا من خود تو را از آن آگاه کنم . »
( کهف 70-66)
خدای عزیزم
تمام این روزا به عجله فکر میکردم و به پشیمونی هایی که به بار می آره .
بعد ، یاد صبر می افتادم و شیرینی هایی که با خودش داره .
این بود و بود تا الان بابام داستان موسی و خضر و تعریف کرد .
همراهی موسی و خضر عجب داستان عجیبیه .
موسی پیامبره ، اما عجله میکنه .
البته شاید هر کس دیگه ای هم همراه خضر بود ، طاقت نمی آورد .
کارهای خضر همه عجیبه . کشتن اون بچه ، سوراخ کردن اون کشتی و
درست کردن اون دیوار با اون مردم نامهربونش همه جای سوال داره .
فک میکنم هیچ کس صبوری همراهی کردن با خضر و نداره .
اما آخرش وقتی که خضر حکمت کارهاش و میگه .
آدم به خاطر همه بی تابیها و بی صبری هاش شرمنده میشه .
خدایا! شاید قصه موسی و خضر ، قصه همه ماست .
همه ما شبیه موساییم . پر از بی تابی و سوال .
خدایا ! اما تو مثل خضر ، تنهامون نزار . بمون و تا آخر این سفر با ما باش .
خدای مهربونم !
نمی خوام دیگه پر از بی تابی باشم . این روزای من همه اینطوری گذشت
چیزایی که تو دلمه و برام پیش میاد همش داره باعث میشه خودم و اذیت کنم
میدونم که اینا همه باعث و بانیش شیطونه لعنتیه .
ولی خدایا مثله همیشه باهام باش .
میدونم تمامه کارایی که دوست دارم مثله اون چیزی که تو دلمه بشه اما نمیشه .
کاره خودته .چون چیزای خوب برام در نظر گرفتی . مثله همیشه .
که هر کاری رو برام بدون حکمت نمیزاری و سریع بهم نشونش میدی .
من همش در امتحانه توأم. خیلی سخت شده برام این امتحانا
ولی کمکم کن که این بی تابی ها و سوالهایی که برام پیش میاد
باعث نشه که امتحانم و پیش تو بد پس بدم .کمکم کن که صبور باشم در تمام زندگیم .
کمکم کن که ذهنم از این سوالا خارج بشه و روح و روانم و فقط به سمت و سویه تو بکشونم .
خدایا صبرم کم شده من و زود آگاه کن از حکمت ها ...