باز هم دلــــم هوایِ حضور گرمِ تــــو را کرده است ... دلــم از آن اشکهای بی وفقه می خواهد از آن اشکهائی که در آغوش گرم تـــو ریخته شود ... دلــــم دستهای تـــو را می خواهد ... همان دستهائی که با نوازشهایش مــرا از فرش به عرش می برد... دلـــم نوازش میخواهد ... نوازشهای تـــو را می خواهد ... دلـــم هوس شنیدنِ طبش قلبت را کرده ... همان نبض های طپنده ای که از سر تا به ته اش برای مــن باشد ... می دانی ...! شانه هایم با مـن غریبی می کنند و هر لحظه تــو را می خواهند و برای عطر نفسهایت دلتنگی میکنند دلـــم خواب می خواهد ... از همان خوابهائی که در آغوش گرم تـــو باشد ... دلـــم یک سیر دیدنت را می خواهد ... دلـــم یک سیر بوئیدنت را می خواهد ... باز دلــم ... باز دلـــم هوس بوسه های شیرین تـــو را کرده است ... از همان بوسه هائی که در آغوشم گیری و گونه هایم را نوازش کنی ... و مـن ... بر لبانت بوســـه عشــــق نهم ... دلم هوس شانه های امنت را کرده ... شانه هائی که سرم را بر روی آنها بگذارم ...