پيام
+
مادرم من فقط يک چشم داشتو من از او متنفر بودم..او هميشه مايه خجالت من بود.يک روز که آمده بود مدرسه تا مرا به خانه ببرد يکي ز هم کلاسي هايم مرا مسخره کرد . از ان روز تنفرم بيشت شد . سال ها گذشت و من با اين رنج زندگي ميکردم يک روز عصباني شدم و بامادرم خيلي رفتار بدي کرده و از خانه زدم بيرون . وقتي برگشتم او را نديدم اما نوشته ي روي شيشه آينه توجه مرا به خود جلب کرد : ( بقيه متن در اولين نظر )
2-سيمرغ
91/12/11
جزتو
ادامه متن : اي عزيزترين پسر من .از اينکه دائم موجب خجالت تو بوده ام شرمنده ام. وقتي خيلي کوچک بودي در يک حادثه آتش سوزي تو را در بغل گرفتم و به طرف در خروجي دويدم.آن روز يکي از چشمهايم را از دست دادم..
آواي تنهايي
داستانشـ طولانيــ ترهـ ! يهـ جور ديگهـ همــ تمومــ ميشهــ وليــ اصلــ قصهـ همينهــ ... ):
2-لوسي
x-(
2-سيمرغ
قشنگ بود..