ه راننده ي چاق اتوبوس،
به رفتگري که در گرماي تيرماه کلاه پشمي به سردارد،
به راننده ي آژانسي که چرت مي زند،
به پليسي که سرچهارراه با کلاه صورتش را باد مي زند،
به مجري نيمه شب راديو،
به مردي که روي چهارپايه مي رود تا شماره ي کنتور برقتان را بنويسد،
به جواني که قالي پنج متري روي کولش انداخته و درکوچه ها جار مي زند،
به بازاريابي که نمونه اجناسش را روي ميزت مي ريزد،
به پارگي ريز جوراب کسي در مجلسي،
به پشت و رو بودن چادر پيرزني در خيابان،
به پسري که ته صف نانوايي ايستاده،
به مردي که در خياباني شلوغ ماشينش پنچر شده،
به مسافري که سوارتاکسي مي شود و بلند سلام مي گويد،
به فروشنده اي که به جاي پول خرد به تو آدامس مي دهد،
به زني که با کيفي بر دوش به دستي نان دارد و به دستي چند کيسه ميوه و سبزي،
به هول شدن همکلاسي ات پاي تخته،
به مردي که در بانک از تو مي خواهد برايش برگه اي پرکني،
به اشتباه لفظي بازيگري در يک نمايش تاتر،
نخند، نخند که دنيا ارزشش را ندارد که تو به خردترين رفتارهاي نابجاي آدمها بخندي!
که هرگز نميداني چه دنياي بزرگ و پر دردسري دارند!
آدمهايي که هر کدام براي خود وخانواده اي همه چيز و همه کسند!
آدمهايي که به خاطر روزيشان تقلا مي کنند،
بار مي برند،
بي خوابي مي کشند،
کهنه مي پوشند،
جار مي زنند،
سرما و گرما مي کشند،
و گاهي خجالت هم مي کشند …،
بيائيم و هرگز به ديگران نخنديم و زماني لب به خنده باز کنيم که خودمان را
در شادي و خوشبختي ديگران سهيم بدانيم و بقولي
“به ديگران نه، ولي با ديگران بخنديم