من تو ابتدايي با دختر خاله ام مرضيه که هم کلاسيم بود تقلب مي کردم. جالب اينه که بعضي وقتا جفتمون به اميد تقلب درس نمي خونديم بعدش هيچکدوم بلد نبويدم بنويسيم!!!

خلاصه تو امتحان نهايي کلاس پنجم فکر کنم امتحان تاريخ يا جغرافي بود. من اصلا تاريخ و جغرافي رو دوست نداشتم چون حفظي بود. سر جلسه رو دست دختر خاله ام که جلوي من نشسته بود نگاه کردم و دو سه تا سوال رو جوابش با دستپاچگي و ترس نگاه کردم و نوشتم. بعد امتحان فهميدم چون درست نديدم جوابا رو جابجا نوشتم !!! يعني دو يه تا سوال غلط شد. جالب اينکه يکي دوتاش جواباي خودم که درست بوده رو خط زده بودم و اون جوابا رو نوشته بودم!!! يعني غلطش کرده بودم.

بعد از امتحان که فهميدم به خودم قول دادم ديگه تقلب نکنم. آخه وجدانم هم اون موقع پاک بود و عذاب وجدان هم مي گرفتم!!!

ديگه تقلب نکردم ولي رو دستم هم نمي گرفتم تا اونايي که قبل از امتحان دورم مي نشستن و با التماس ازم مي خواستن دستم را باز بذارم تا رو برگه ام نگاه کنن استفاده کنن.

تا اينکه تو دانشگاه ديگه با شدت قبل رو قول و قرارم نموندم. اولش با يکي از بچه ها که جفتمون بچه زرنگ بوديم و تقريبا تو يه حد بوديم، يکي دويار چيزايي به هم مي رسونديم. البته يادش بخير استادمون خيلي زرنگ بود سوالامون فرق داشت ولي راه حلشون مثل هم بود. تقلب ما اين بود که راه حلش رو نگاه مي کرديم.

ترم هاي بعدي يکي از بچه پرروهاي کلاس، از من و اون دانشجويي که ميگم مثل خودم بود استفاده ابزاري مي کرد و مي گفت بايد جواب سوالاتو رو برگه بنويسيم و بهش بديم. امتحانمون 4تا سوال بود. جواب 2تا سوال اولي رو اون دوستم و جواب 2سوال دومي رو من بايد مي نوشتم و بهش ميداديم!!!

من بدبخت تند تند جواب سوالات خودم رو مي نوشتم که وقت کنم براي اون هم بنويسم!!! بدبختي بعدي اينکه بايد اول سوال 3 و 4 را حل مي کردم چون مي خواستم به اون بدم. بعدش سوال 1 و 2 رو مي نوشتم. ديدين وقتي سوالات به ترتيب درسها هست اگه اول سوالات آخر رو بنويسين درساي اولي تو ذهن به هم ميريزه. خلاصه روم نميشد بهش بگم «نه»و کلي بدبختي مي کشيدم.

هروقت ميگن به بچه هاتون «نه» گفتن رو ياد بدين اين خاطره خودم يادم مياد!!!!! ميگم راست ميگن!!!