افسوس که ديگر خاطره هايم مرده اند و من چون روحي سرگردان در دل سکوت شب ديوانه وار سوي تو مي آيم...
حصار سيه مژگانت را بگشاي و به تاب خالي چشمانم بنگر
به غربت و بي کسي ام
به اشکهاي سوزانم
و به قلبي که ملتمسانه مي خواندت....