در مکتب جعفری ات
امروز، روز میلاد مشق دانایی است؛
روز تحریر حکمت و شکفتن معرفت.
صادق آل محمد صلی الله علیه و آله !
از سرزمین درس و مکتب جعفری ات، از آن منبر
و مسجد و محراب، پژواک درس های تو هنوز به گوش می رسد.
کتاب های حدیث، مفتخرند که تبارشان به کلام تو ختم می شود
و طعم دانایی، با تکرار ترکیب هایی از کلام توست
که در کام جان ها نقش می بندد.
آهنگ اندیشه های بیگانه، از دورها تا دل اسلام آوردگان
شهر سفر می کرد و بر ذهن ها و زبان ها می نشست.
در آرامش آب ها، موج ها و طغیان هایی برمی کشید
و بی تاب می کرد، فرقه ها و نحله های رنگارنگ را.
غوغا و اضطراب برپا شده بود؛
معرکه ای از رأی ها و نظرها.
تو، پرستار لطافت قلب ها، دست بخشایش را بازگشودی
و به انتظار پرسش ها و ابهام ها پایان دادی.
عطش و حیرت، زیر باران دانایی که از تو
می بارید، سیراب و آرام می شد.
مصطفی پورنجاتی
جزتو


قدومش گلباران!
هفده ربیع، بهاری ترین فصل اهل زمین است.
در نیلوفرانه قدوم ختم رسل، برای روشنی دیدگان
جد عزیزش، نور در دیدگان منتظر آینه هاپراکنده اند؛
نور عالم گیر صادق آل احمد را!
مولای عطوفی آمده است که در تاریکی شبانه کوچه های
مدینه، به رسم علی علیه السلام ، انبان نان فقیران بنی ساعده را بر دوش می گرفت.
زبانش از ذکر خدا لبریز بود و بیش تر روزهایش به روزه سپری شد.
پینه دستانش، آشنای دیرینه بستان های مدینه بود.
آری! صادق آل محمد صلی الله علیه و آله ؛ آمده است؛
صابر راه حق و رئیس مذهب عشق، آمده است.
قدومش گلباران!




صبح صادق

در حوالی صبح، قطره های لطیف باران، صورت خاک گرفته
مدینه را شست و با آهنگی منظّم و رقصی موزون،
دست های التماس زمین را نوازش کرد.
بارانی که با وزش ملایم نسیم همراه بود،
طراوتی به کوچه های مدینه بخشید.
آسمان مدینه، زیباترین لباس خود را بر تن کرده بود
و انعکاس آبی آسمان، در چشم هر عابری، امام محمد باقر علیه السلام
را به اعماق دریای بی کران اعجاز و کرامت خداوند بُرد.
ناگهان، لب هایش به هم خورد:«اَلْحَمْدُ لِلّه رَبِّ الْعالَمینَ».
قدسیان، فوج فوج، بر خانه امام محمد باقر علیه السلام فرود آمدند؛
با طبق طبق احسان و برکت که برای خاکیان، از افلاک به ارمغان آورده بودند.
انتظار به پایان رسید و جهان، به جمال ششمین ستاره امامت روشن شد.
صدای صلوات و شادی، تمام خانه را پر کرد و با بوی یاس
و یاسمن در هم آمیخت.
تا کودک پلک گشود و در آغوش گرم امامت جای گرفت،
بوی سیب، تا ملکوت پیچید و آسمان، از قدومش متبرّک شد.
آمد، تا همه دنیا، با آمدنش صبحی راستین را به تماشا بنشیند
و تمام مکتب های تشنه هان، از علوم غیبی اش سیراب شوند.
آمد، تا از واژه واژه کلام آسمانی اش، تمام مذاهب رونق بگیرند.
خوشحالی از دیدگان ملائک می بارد.
زمین یکپارچه غرق شادی است.
روز میلاد صادق آل محمد صلی الله علیه و آله وسلم است.
ابراهیم قبله آرباطان






مکه، امروز بر صدر خبرهاست
امشب، جبرئیل امین، دستی در نور و دستی در آینه دارد.
شبی است که آفتاب حجاز، سر از مشرق روشنایی
برمی آورد و این شب بی سحر را فرمان هجرت می دهد.
امشب چه شبی است، شب بی تکرار عبداللّه و اینک، از
او فرزندی خواهد آمد که جهان را بر پله اول خراجش
نهادند تا او بپذیرد و آسمان را طفیلی آستانش گذاشتند
تا قدرش، عالمی را حیران نماید.
مردی می آید تا بهار، بر قدم هایش بوسه زند و پرنده های
یخ بسته پاییز، بار دیگر سرود میلادش را تکثیر کنند و حجاز،
از نوازش دستانش، این شهرت پنهان را از او هدیه گیرد.
او می آید تا غبار را از پیراهن انسانیت بتکاند
و تبسم خود را بر آینه ها حک کند.
می آید تا پرده از راز پنهان خلقت براندازد
و لبانش، کلام خدا را به پهنه گیتی آواز دهد.
می آید تا نخلستان ها، آمدنش را سرک بکشند و
دختران به ناحق دفن شده، از او عزت و شکوه گیرند.
آری! امشب محمد صلی الله علیه و آله می آید تا
آوازهای شادی و شور، از حنجره خشک و ماسیده مکه
پخش شود و جهان، طلوع تازه ای را بنگرد؛
طلوعی را که هیچ آفتابی توان خلقش را ندارد.
مکه امروز بر صدر خبرهاست.
مکه، شهری است که فرشتگان الهی، به هم نشانش می دهند.
علی خالقی



ای سپید بزرگ آیین! آمدی
و دندانهای سیاهی را در هم شکستی.
آمدی و آفتاب، باطن شکوهمندت را
در آسمان نبوت، برای همیشه گستراند.
آمدی و طاق کسرای ظلم فرو ریخت.
آمدی و رودخانه های تباهی، در بستر سیاهشان خشکیدند.
آمدی وبه یمن آمدنت آتشکده ها
به خاموشی تن دادند.
ای پیام آور آسمانهای وسیع!
پرندههای دلمان را به تو سپرده ایم
و آیین سپیدت را عاشقانه به ترنم آمده ایم.
نفسهای زلالت که بر پنجرههای زمین پاشید،
گلدانهای یگانه پرستی بر تاقچه های جهان به گل نشست.
آمدی و رشته های بت پرستی،
با دستهای عادلت، پنبه شد.
آمدی و کوچه های تیره و تارمکه را
باران ستاره های نور فراگرفت.

یک جرعه از اقیانوس علم نبی اعظم :
قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم
شَرُّالنّاسِ مَنْ باعَ آخِرَتَهُ بِدُنْیاهُ، وَ شَرُّ مِنْ ذلِکَ مَنْ باعَ آخِرَتَهُ بِدُنْیا غَیْرِهِ.
پیامبر اکرم که درود خدا براو وخاندانش باد فرموده اند:
بدترین افراد کسى است که آخرت خود را به دنیایش بفروشد
و بدتر از او آن کسى خواهد بود که آخرت خود را براى دنیاى دیگرى بفروشد.
من لا یحضره الفقیه : ج 4، ص 353، ح 5762
کوچیک تر که بودم فکر می کردم بارون اشک خداست
ولی مگه خدا هم گریه می کنه؟!چرا باید دل خدا بگیره!!!!
دوست داشتم زیر بارون قدم بزنم تا بوی خدا رو حس کنم
اشک خدا را تو یه کاسه جمع کنم
تا هر وقت دلم گرفت کمی بنوشم تا پاک و آسمانی شوم!
آسمان که خاکستری می شد دل منم ابری می شد
حس میکردم که آدما دل خدا رو شکستند
و یا از یاد خدا غافل شدند همه می گفتند باران رحمت خداست
ولی حس کودکانه من می گفت:
خدا دلش از دست آدما گرفته
خسته ام از روزهایی که گذشت و از آینده ی مبهمی که پیش رو دارم….
ولی دلیل تنهاییم را
تازه فهمیدم
وقتی محبت کردم و تنها شدم،
وقتی دوست داشتم و تنها ماندم…
دانستم;
باید تنها شد و تنها ماند تا خدا را فهمید