جزتو
خدایا… آنقدر دلم تنگ بود که نمی توانستم برایت حتی بنویسم … آنقدر دلم تنگ بود که کلمات دلتنگیم در صفحه ذهنم بارها و بارها سریع تر از کاغذ می گذشتند و انگشتانم برای نگاشتن عمق دلتنگیم یاری نمی کردند … آنقدر دلم تنگ بود که هرگاه به سختی دستانم روی حروف می لغزیدند تا کمی از دلتنگیم بکاهند چشمانم دیگر یاری نمی کردند … انگار که همه چیز و همه کس دست به دست هم داده بودند تا دلتنگی هایم را فقط و فقط تو بشنوی و بدانی …
در پیچ و تاب این روزهای دلتنگی دلم می گرفت برای تنهایی ها و مردان تنهای روزگار … می دانم که تویی بهترین همدم همه تنهایی ها … و اگر نبود یاد تو و امید به تو چقدر دلتنگی ها طولانی و بی پایان می شدند … پس … خوب من … برای همه بودنت … برای همه شنیدنت … و برای همه دیدنت … تو را بارها و بارها شکر می گویم.
حالت خوبه بابای خوبم
؟چقدر دلم میخواست الان کنارت بودم و تو موهامون شونه می زدی
و با اون دست های نازت سنجاق به موهام می زدی .
کاشکی مثل اون وقتها بازم با همدیگه می رفتیم و بیرون و تو برامون همه چی می خریدی .
چقدر دلم میخواست که بازم مثل قدیما وقتی از سرکار می اومدی می دویدم و می اومدم
به استقبالت تا شیرینی و میوه ای که بهت سفارش کرده بودم
که برام بخری و بیاری رو از دستت بگیرم .
باباجون به خدا دلم واسه صدای قشنگ و چهره مهربونت تنگ شده
به خدا هر موقع که یادم می افته که شما دیگه پیش من نیستید دلم به اندازه دریا و آسمون غصه دار میشه .
دلم واسه اون حرفهای شیرین و قصه های قشنگ دلدادگیت تنگ شده .
دلم واسه اون خنده های دلنشین و نگاه های پر رمز و رازت تنگ شده .
دلم واسه شنیدن صدای دسته کلیدت تنگ شده
. یادته آقایی همیشه به من می گفتی : دختر دردونم .
ولی نمی دونم چرا اون روز هم تو منو تنها گذاشتی
شاید لیاقت پرواز نداشتم و بال های ضعیفم طاقت پرواز طولانی رو نداشت .
من هم همیشه دعا می کنم که هرچه زودتر واسه پریدن آماده بشم
چون تو این دنیا هیچ دلبستگی و علاقه ای به کسی ندارم و فکرم پیش شماست .
پس شما هم برام دعا کنید و از خدا بخواهید که به خاطر دل شکسته ام کمکم کنه ...
خدا جون
چرا ؟؟؟!!!
چرا گذاشتی تنها بمونم ..اگه میدونستی که چقدر به اونها محتاج بودم من رو هم با اونها می بردی پیش خودت