سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جزتو

نظر


لحظه هایی هست که وقتی سخت دلگیری

دردت را در سینه ات فرو می ریزی تا آشکار نگردد

لحظه هایی هست که وقتی اشک در چشمانت حلقه زده،

بغض می کنی اما پشت لبخندی ساده پنهان خواهی کرد

لحظه هایی هست که وقتی دلت خیلی گرفته

و می خواهی درد دلت را فریاد بزنی از سنگینی بغضت نمی توانی

لحظه هایی هست که سخت،خسته می شوی

از دست کسانی که حرف هایت را نمی فهمند و باز چیزی نمی گویی

لحظه هایی هست که وقتی از تنهایی زمین گیر می شوی،

سرت را به دیوار تنهاییت می گذاری و باز هیچ نمی گویی

لحظه هایی هست که دلت می خواهد فریاد زنی

و خالی شوی از هر چه درد،ولی باز نمی توانی...

و

لحظه ایی که سخت تر از تمام لحظه هاست...

لحظه ای که عادت می کنی به هر چه درد و چه سخت لحظه ایست...


خدایا دلم از زمینت گرفته

خدایا دلم از نامهربونی ها گرفته

خدایا بذار بیام پیشت نفسم دیگه نمیاد توی این زمین

خدایا طاقت ندارم !بی مهری آدما داره خوردم می کنه!

کمکم کن

چقدر سخته هر کسی که دورت باشه فقط نقش بودن بازی کنه 
چقدر سخته که برای همه اضافی باشی
برای همه یه داستان تکراری باشی 
داستان کهنه قدیمی
چقدر سخته به همه دل ببندی ولی به اندازه ی یه دوست ساده هم براشون
نباشی
چقدر سخته بغض گلوتو فشار بده و تو فقط  دردشو انکار کنی 
چقدر سخته از ته قلبت بخوایی گریه کنی..اما اشکت مثل سنگ سفت باشه
خیلی سخته دنیا بهت پشت کنه و تو نتونی بگی:آهای بی معرفتا
منم هستم


نظر



میگن…خدا هست…عشق هست…امید هست…پس زندگی باید کرد.اما الان تو وضعیتی هستم که نه خدا را حس میکنم. نه عشقی دارم  و نه امیدی برای زیستن.تو رو به همون خدایی که دیگه امیدی برای موندن واسم نگذاشته قسمتتون

میدم که جوابمو بدید :(


بگین چرا خدا اینقدر بین بنده هاش فرق میذاره؟بعد هم اسمش و میذارن تفاوت نه تبعیض!چرا هر چی صداش میکنم جوابمو نمیده بعد هم میذارن پای مصلحت و…آخه یکی بگه مصلحت تا کی؟یا تا کی باید صبر کرد؟مگه تا کی تواین دنیای لعنتی هستیم که اینقدر برای یه خواسته باید التماس کنی مگه ما عمر نوح داریم یا صبر ایوب که خدا این طوری دست رد به سینه مون میزنه. الان من 36 سالمه ولی هر روز هزاران بارآرزوی مرگ میکنم که چرا و برای چی به دنیا امدم اصلا با آمدن من کدوم چرخه آفرینش کامل شده ؟

مگه نمیگن نا امیدی یکی از دامهای شیطان؟حالا من بنده, نا امید نا امیدم فکر میکنین تقصیر کیه ؟

تقصیر من ;منی که هیچ پناهی ندارم و تنها ماوا و ملجاام خداست و خدایی که دریغ از جوابی و نگاهیست به من…


نظر


خدایا خسته ام!

از غریبــه بــودن بیــن ِ این آدمـ ها

از بـے کسـے

از ایـــن کـه از جنـس ِ آدمـ های اطرافــم نیستــم

از اینکه همه تا میفهمــن از خودشــون نیستــم

رفتارشــون باهامـ عوض میشـه

خدایــا!

تو بـا مــن باش..

چگونه است حال من…

با غمـــ ها می سازمــــ…

باکنایه ها می سوزمــــــــــ…

به آدم هایی که مرا شکستند لبخند می زنمـــــــــ…

لبخندی تـــلخـــــــ….

خــــــــــداونــــــــــــــــــــدا…

می شود بگویی کجای این دنیـــــــــــــا جای من استــــــــ…

از تــــــــــــــو و دنـــیایی که آفـــــــــــریدی

فقط در اعماق زمینـــــ اندازه یه قـــــــبر

فقط یک قبـــــــــــــــر…

در دور تـــــــــــرین نقطه جــــــهانــــ می خــــــــــــواهمـــــــــ

خــــــــدایـــــا خــــــسته ام خــــــستهـــــــ…


نظر

 

 

این رو بدون که  

  

عشق فراموش کردن نیست بخشیدن است

 

 گوش کردن نیست درک کردن است 

دیدن نیست احساس کردن است  

   

جا زدن نیست صبر کردن است 

ترسیدن از تو نیست و پس ... دل تو سنگ هم که باشه هیچ مشکلی نیست 

آ خه من هنوز بت پرستم حالا خیالت راحت دیگه از تو نمی ترسم



نظر

 

 

خدایا

اجازه هست ناصبوری کنم؟

به بزرگیت قسم از صبوری خسته ام...

 از فریادهایی که در گلویم خفه ماند و میماند...

از اشک هایی که شبها تنها بالشم و تو شاهد آن هستید

و از حرف هایی که زنده به گور گشت در گورستان دلم

آسان نیست در پس خنده های مصنوعی گریه های دلت را ،

 در بی پناهیت در پشت هزاران دروغ پنهان کنی . . .

آرزوی پــرواز دارم مرا اجابت نما

ای تنهــاامیدم

 



 

خدایـــــــــــــــــــــا

دارم عـــــــــــذاب میکشـــــم نمیبینی؟

بســـــــــــــــــــــه دیـــــــــــــــگه بـــــــــــــــریدم

خستــــــــــــــــه شدم از این دنیـــــــــــــــای لعـــــــــــنتی

از آدمــــــــــــــــای نامـــــــــــــــــــردش خستــــــــــــــه شدم دیگه.

مگــــــــــــــــه من چه گنـــــــــــــــــاهی کردم که اینـــــــــــــــــجوری باید

تقــــــــــــاص پـــــــــــــــــــــس بدم بســـــــــــــــــــــه دیگه خدا

لعنت به همه چی لعنت ... لعنت ... لعنت ...

 

(در ضمن نیازی به ترحم کسی ندارم )