سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جزتو

نظر

 

امشب دلم کسی رو میخواد که تا ابد هم اگه واسه دیدنش اشک بریزم نمیاد  خدا تو این روزای قشنگه بهاری چرا باید تنها باشم؟ چرا تنهامون گذاشت؟ حکمت تو کجای این رفتن بود؟ رفتنی که فقط با حسرت و آه همراهه وای خدا اگه بود اگه هنوزم میتونستم بابا صداش کنم چی میشد ؟

(( بابا  ))آخ که چقد دلم برای گفتن این کلمه تنگ شده . بابای گلم اگه بود من تو این فصل قشنگ اینقد دلتنگ نبودم.

عید ، سال نو  ،بهار ، روز پدر  ، ... چقد این واژه ها بی معنی و مسخره شدن واسم

بابا جووونم بی تو تمام روزا و فصل های سال واسم یاد آور نبودنته...فقط همین

 تا کی تا کجا این نبودنت ادامه داره... من که خیلی وقته کم آوردم


نظر

پدر، عشق تو مثل لطافت و زیبایی یک روز قشنگ بهاری است. 

پدر، یاد تو مثل بی‌خیالی و راحتی یک روح سبکبال، در گردش یک روز خوش آب و هوای


 

تابستانی است.

پدر، فکر به تو مثل گرمای کنار هیزمی سرخ شده از آتش، در یک روز سرد زمستانی است.

پدر، امنیت در تو مثل آغوش گرم مادری پر مهر، برای فرزندی ترسان از دنیای ناشناخته‌هاست. 

پدر، کلام تو مثل مشعلی روشن و فروزان، در تاریکی راه‌های مخوف و پر پیچ و خم زندگی

است. 

پدر، روح تو مثل آرامش و سکون، بعد از یک جابجایی مکان، از زمانی تا به ابدیت است. 

پدر، سپر تو نه مثل، بلکه خود عشق، خود امنیت، خود کلام و خود نجات توست.

 

آن گنج نهان در دل خانه پدرم بود


                                           هم تاج سرم بود و همی بال و پرم بود

هر جا که ز من نام و نشانی طلبیدند

                                          آوازه ی نامش سند معتبرم بود

کارت پستال درخواستی طراحان

 


نظر

چی بنویسم واسه تو تا بدونی چه حالیم؟

چطور پنهون کنم بغض تو نوشتهام که نشکنه دلت؟چطور باید غم چشمامو از
نگاه ها قایم کنم؟ خستگی هامو از صدام چطور باید پنهون کنم؟

بسه دیگه جنگیدن

تموم کن این فاصله رو

 دیگه نمی خوام پنهون کنم غصه هامو جونم رسیده به لب.

نه ...

نه ...

هیچی نگو...

آروم ام نکن...

دیگه چشمام رسوا شده اشک ها دیگه تاب ماندن ندارن  درست مثل من که دیگه تابی  برای ماندن ندارم.

حیران شده ام

تو که آزاد و رهایی و سبک بال

 من اسیرم ..اسیر دنیا .منه بی پر و بال

اینجا برام مثل قفس تنگ و تاریکه 
بابا...من دل بریده ام از هر کس و ناکس جایی که هر کسش به فکرخودش است چه
ارزشی برای ماندن داره .خدایا ...خدایا سخت شده واسم .داغ یتیمی ویران گر روحم شده.

خدایا به دست  پدرها بقدری توان بده که دست نوازشگرشون رو بر سر یتیمان
بکشنند و محبتشان را دریغ نکنند

خدایا به  دل  فرزندان بقدری مهر ومحبت بده که دستان پر از لطف پدران رو ببوسند و برسر بگذارن

و من در سر دارم هوایت را ..نگاه مهربان و  صدای آرامش بخشت راپدرم .تو ماه منی گل همیشه بهارمی

چه بر خاک و چه در خاک

کاش برسم به دیدارت .

برام سخت تر از قبل شده دوریت

کاش برسم به دیدارت

کاش برسم به دیدارت

کاش برسم به دیدارت

 

  آلبوم و آرشیو کارت پستال ها | کارت پستال های تسلیت | www.vefagh.co.ir


نظر



درودهای خدا بر تو پرستار
که هستی ناجی و دلسوز بیمار
ادامه می دهی راه کسی را
که هست الگوی صبر و عشق و ایثار
ولادت حضرت زینب کبری و روز پرستار برشما مبارکباد
واژه ی زیبای “پرستار” یعنی:
پ: پیمان خون بستن برای مهر و ایثار
ر: رفتن به سوی خدمت خلق
س: سربلند و ساده زیست و سختکوش
ت: تکمیل کننده کار طبیبان
ا: الگوی او مظهر تقوا، زینب کبری(س)
ر: راضی و خوشنود از رحمت خدا.
روزپرستار مبارک


نظر

 

 

عکس قلب های زیبا و عاشقانه

 

 

فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز             


 

وقتی دلتون میگیره 
وقتی غصه دارید 
سنگ صبورتون کیه ؟
با کی حرف می زنید خودتون رو خالی میکنید ؟
هر کی هست ، قدرشو بدونید 
نداشتن یه سنگ صبور خیلی دردناکه 
دردش رو من میدونم که الان مدتهاست با خودم درد دل می ک...


نظر

 

حرف های ما هنوز ناتمام

تا نگاه میکنی ؛

وقت رفتن است

باز هم همان حکایت همیشگی!

لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود

آی ...

ناگهان

چه قدر زود

دیر می شود !

زنده یاد ؛قیصر امین پور


 


نظر

خداوند تعالی در سوره شریفه ص آیات17 تا 26 ذکری هم از ملک اعطایی به داوود(ع)‌ کرده است که کوه‌ها و پرندگان در محدوده حکومت او در تسخیر او بودند و این‌ که حضرتش به داوود(ع)‌ حکمت و فصل‌الخطاب(یعنی قضاوت و پایان مخاصمات)‌ اعطا کرده است. 
روزی دو مخاصم نزد داوود(ع)‌ آمدند. یکی از آن دو نفر مدعی شد که برادرم 99 گوسفند دارد و من یک گوسفند و او اکیداً
 می‌خواهد این یک گوسفند مرا هم بگیرد. داوود(ع)‌ آن فرد دیگر را محکوم کرد و گفت: شریکان بر یکدیگر ستم می‌کنند، مگر کسانی که اهل ایمان و عمل صالح باشند که آن‌ها هم بسیار اندکند. 
در این لحظه حضرت داوود(ع)‌ دانست که با این ماجرا خداوند او را آزموده است، پس استغفار کرد و به عبادت و توبه پرداخت و خداوند تعالی هم از خطای او درگذشت. این آزمونی بود که خدای تعالی به واسطه دو ‌‌فرشته که به هیئت دو انسان درآمدند برای او صورت داد. خطای حضرت داوود(ع)‌ وفق آنچه از ائمه هدی منقول است و صاحب تفسیر‌المیزان هم آن را نقل فرموده در این بوده است که او از شخص مقابل سؤالی نپرسید و او هم تماماً ساکت بود.
ایضاً از مدعی هم مطالبه شاهد نکرد و در امر قضاوت تعجیل نمود. این آزمون نوعی تربیت الهی برای داوود(ع)‌ بود تا از راه عدل منحرف نگشته و همواره خوف خدایی که او را به آن منصب گمارده، در پیش چشم داشته باشد. در ادامه خداوند تعالی فرموده است:
ای داوود! ما تو را خلیفه‌ای در زمین قرار دادیم، پس میان مردم به حق حکم کن و از هوای نفس پیروی مکن که از راه خداوند گمراه می‌شوی. برای آنان که از راه خدا گمراه شوند، عذاب شدیدی مقرر است به آن سبب که روز حساب را فراموش کردند.


نظر

تو را دوست دارم 
و وقتی تو نیستی غمگینم 
و به آسمان آبی بالای سرت 
و اخترانی که تو را میبینند رشک میبرم 
تو را دوست دارم 
وآنچه میکنی درنظرم بی همتا جلوه می کند 
و بارها در تنهایی از خود پرسیده ام 
چرا آنهائیکه که دوستشان دارم بیشتر شبیه تو هستند 
تو را دوست دارم 
اما هنگامی که نیستی از هر صدایی بیزارم 
حتی اگرصدای آنانی باشد که دوستشان دارم 
زیرا صدای آنها طنین آهنگین صدایت را در گوشم می شکند 
می دانم که دوستت دارم 
اما افسوس که دیگران دل ساده ام را کمتر باور می کنند 
و چه بسا به هنگام گذر می بینم به من میخندند 
زیرا آشکارا می نگرند نگاهم به دنبال توست


نظر

به دوران کودکیت برگرد
کودک که بودی از زندگی چه میدانستی؟
نگاهت معصوم و خندهای کودکانه ات از ته دل
بزرگترین دلخوشیهایت داشتن اسباب بازی دوستت،پوشیدن گفش بزرگترها
و حتی خوردن یک تکه کوچک شکلات
بچه که بودی حسادت،کینه و نفرت در قلب کوچکت جایی نداشت
دوست داشتنت پاک و بی ریا
بخشیدنت با رضایت
چاره ی ناراحتی ات یک لحظه گریستن
و این پایان تمام کدورتها بود
می خندیدی و در دنیای خودت غرق می شدی!
چه شد؟ بزرگ شدی؟؟؟                                                                                                                                                                                             


نظر

اجازه آقا
من تازه آمده ام
هنوز نمی دانم روی کدام نیمکت بنشینم
توی کدام کتاب دنبال ردپای صداقت بگردم!
من جا مانده ام در اولین برگ
در اولین سطر"ای نام تو بهترین سرآغاز"
شعر عاشقی هیچ حفظ نکرده بودم
یک بار سالها دور، از رو خوانده بودم
که پر از غلط های املایی بود
نتیجه اش یک صفر بزرگ
اجازه آقا
من دوباره آمدم
تا مهربانی دلم را با زندگی جمع بزنم
ضرب در بی نهایت
با دلهای شما تقسیم کنم
من آمده ام
تا یک مثنوی بلند عاشقانه را
برای این کلاس از حفظ بخوانم
فرصتی دوباره میخواهم