سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جزتو

خداجونم...دارم میام پیشت...<\/h2>
 

 

تاریکی، سیاهی، بازم شـب شد. بازم تموم غـم وغـصـه های دنیـا ریخته توی آسمون دلم.... 

 

امـشب حتی یه ستاره هم توی آسـمون نیست.نمی دونم با کی حرف بزنم

 

سلام خدا جون...منم دختر تنهای شب...

دلم خیلی گرفته...دوست دارم تا ابد گریه کنم...آخ که اگه یه شونه محکم بود... سرمو میذاشتم روش اینقدر گریه میکردم تا آروم بشم...

خداجون!کاش میشد آدما هرموقع دلشون گرفت میومدن پیشت...خدایا! آغوشتو به روم باز کن میخوام بیام پیشت...اینجا خیلی تنهام.. اینجا همش غمه ...پر ازغصه... تنهایی...بغض...آه...سردی...سراب...

خدای من! میشه دوتا بال بهم بدی... آخ که چقد دلم میخواد پرواز کنان بیام پیشت..

خدای مهربونم...خستم از خودم...از زندگی..از این همه بی وفایی بنده هات... دلم گرفته ... ای کاش یکی بهم میگفت چی شده؟؟؟؟چی داره به سرم میاد؟؟

  خدایا!بنده هات دل تنهامو میشکنن...جوری هم میشکنن شیشه نازک تنهایی دلم را که درد داره...گریم میگیره...وبعدش تنهام میذارن و میرن...

چقدر دلم دلش میخواد یکی اشکامو ببینه...فقط همین.....خدای عزیزم..من از این دنیا بیزارم آغوشتو باز کن که دارم میام...

دیگه صـدایی توی حـنجـره ام نیـست.دوست دارم گـریه کنم اما بغـضم نمی شـکـنه،دوست دارم دیـگه نـفـس نکشم اما دلم میترسه

 دلم میخواد برگردم به ایستگاه اول زندگیم،کاش یه نفر پیدا میشد وخرده های دل تنهایم را روی جاده سیاه غربت جمع می کرد. کاش یه نفر بود تا دردی که توی دلم هـست رابا تمام وجودش احساس میکرد..ولی میدونم خدا جون دارم خودمو گول میزنم ...دیگه تمومه ....

دارم به ایستگاه آخر زندگیم نزدیک میشم وقتش رسیده که پیاده بشم...

  *دنیا وایسا من میخوام پیاده شم...*

گاهی زندگی با بعضی از آدمـهـای خـستـه از خود کاری می کند که بـاورش سخـت است...

                              خـــــــــــدا جـــــــووووووووونــــــم دارم مــــــیــــــام...


گفتم: چقدر احساس تنهایی می‌کنم
گفتی: فانی قریب .:: من که نزدیکم (بقره/
186)
::.
گفتم: تو همیشه
نزدیکی؛ من دورم... کاش می‌شد بهت نزدیک شم
گفتی: و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الأصال
.:: هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد کن (اعراف
/
205)

گفتم: این هم توفیق می‌خواهد!گفتی: ألا تحبون ان یغفرالله لکم
.:: دوست ندارید خدا ببخشدتون؟! (نور/
22) ::.

گفتم: معلومه که دوست دارم منو ببخشی
گفتی: و استغفروا ربکم ثم توبوا الیه
.:: پس از خدا بخواید ببخشدتون و بعد توبه کنید (هود/
90) ::.

گفتم: با این همه گناه... آخه چیکار می‌تونم بکنم؟
گفتی: الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده
.:: مگه نمی‌دونید خداست که توبه رو از بنده‌هاش قبول می‌کنه؟! (توبه/
104) ::.

گفتم: دیگه روی توبه ندارم
گفتی: الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب
.:: (ولی) خدا عزیزه و دانا، او آمرزنده‌ی گناه هست و پذیرنده‌ی توبه (غافر/
2-3 ) ::.

گفتم: با این همه گناه، برای کدوم گناهم توبه کنم؟
گفتی: ان الله یغفر الذنوب جمیعا
.:: خدا همه‌ی گناه‌ها رو می‌بخشه (زمر/
53) ::.

گفتم: یعنی بازم بیام؟ بازم منو می‌بخشی؟
گفتی: و من یغفر الذنوب الا الله
.:: به جز خدا کیه که گناهان رو ببخشه؟ (آل عمران/
135) ::.

گفتم: نمی‌دونم چرا همیشه در مقابل این کلامت کم میارم! آتیشم می‌زنه؛ ذوبم می‌کنه؛ عاشق می‌شم! ... توبه می‌کنم
گفتی: ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین
.:: خدا هم توبه‌کننده‌ها و هم اونایی که پاک هستند رو دوست داره (بقره/
222) ::.

ناخواسته گفتم: الهی و ربی من لی غیرک
گفتی: الیس الله بکاف عبده
.:: خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟ (زمر/
36) ::.

گفتم: در برابر این همه مهربونیت چیکار می‌تونم بکنم؟
گفتی:
یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة و اصیلا هو الذی یصلی علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمت الی النور و کان بالمؤمنین رحیما
.:: ای مؤمنین! خدا رو زیاد یاد کنید و صبح و شب تسبیحش کنید. او کسی هست که خودش و فرشته‌هاش بر شما درود و رحمت می‌فرستن تا شما رو از تاریکی‌ها به سوی روشنایی بیرون بیارن . خدا نسبت به مؤمنین مهربونه (احزاب


ایمیل یک کودک فقیر به خدا!

 

 

با سلام....

 


خدا جان! حرفهایم را توی نیم ساعت باید برایت بنویسم.خودت می دونی که برای پیدا کردن هر کدام از حرف ها روی این صفحه کلید چقدرعرق می ریزم.


خدا جان! از وقتی پسر همسایه پولدارمان به من گفت که تو یک ایمیل داری که هر روز چکش می کنی?هم خوشحال شدم و هم ناراحت.


خوشحال به خاطراینکه می تونم درد دلم رو بنویسم و ناراحت از این که ما که توی خونه کامپیوترنداریم . یک اتاقی مال آقا جان و ننه مان است و یک اتاق هم مال من و حسن و هادی وحسین و زهرا و فاطمه و ننه بزرگ و دو تا پشتی نو داریم که اکبر آقا بزاز?خواستگارخواهرم زهرا برایمان آورده و یک کمد که همه چیزمون همان توست.


آشپز خانه مونهم توی حیاط هست که تازه آقا جان با آجر ساختش.من هم مجبورم برای این که به توایمیل بزنم دو هفته برم پیش رضا ترمزی کار کنم تا بتونم پول یک ساعت کافی نت را دربیارم.


خدا جان جون هر کی دوست داری زود به زود ایمیل هات رو چک کن و جوابم را بده. من چیز زیادی نمی خوام.


خدا جان آقا جانم سه هفته است هر دو تاکلیه هاش از کار افتاده و افتاده توی خونه. خیلی چیزی بدی است.


خدا جان !من عکس کلیه رو توی کتاب زیستم دیدم? اندازه لوبیاست. شکم آقا جان هم مثل نان بربری صاف است !برای تو که کاری نداره. اگه می شود یک دانه کلیه برایمان بفرست. من آقاجانم را خیلی دوست دارم.


الان بغض توی گلوی من است. ولی حواسم هست که این آدم های توی کافی نت که همه شیکن? نوشته های مرا دزدکی نخوونند. چون می دونم حسابی به من می خندندو مسخره ام می کنند.


خدا جان اگر می شود یک کاری بکن این اکبرآقا بمیرد. آبجی زهرایم از اکبر آقا بدش می آد?اما ننه می گوید که اکبر آقا شوهرزهرامان بشه? وضعمون بهتر می شه. خدا جان اکبر آقا چهل سال داره و تا حالا دو تازنش مردند، آبجی زهرام فقط سیزده سال سن داره.


خدا جان الان نیم ساعت و هفت دقیقه است که دارم یکی یکی این حرفهای روی صفحه کلیدرو پیدا می کنم.


خدا جان اگر پول داشتم هر روز برای تو ایمیل می زدم.خوش به حال آدم های پولدار که هر روزبهت ایمیل می زنند. تازه همایون پسر همسایمون می گفت با تو چت هم کرده، خوش به حالش.
راستی خدا جون، چه خوب شد به ما تلویزیون ندادی. یه بار که از جلوی مغازه رد می شدم دیدم که آدم های توی تلویزیون چه غذاهای خوشگلی می خورند ،حتماًخوشمره هم هست نه؟
تا سه روز نان و ماست اصلاً به دهنم مزه نمی کرد .بعضی وقت ها? ننه که از رختشویی بر می گرده با خودش پلو می آره.خیلی خوشمزه است. خداجان، ننه میگه این برکت خداست دستت درد نکنه.


راستی خدا جان تو هم حتماًخیلی پولداری که خونه ات رو توی آسمون ساختی. تازه من عکس خو نه ییلاقی تو رودیدم.همون که روی زمین هست و یه پارچه سیاه روش کشیدی. خیلی بزرگ هست ها.تازه اونهمه مهمون هم داری حق داری که روی زمین نیایی? چون پذیرایی از اون همه آدم خیلی سخته.
ما اصلاً خونه مون مهمون نمی آد چون ما اصلاً کسی رو نداریم. ولی آقاجانم میگه که اگر کسی بیاد ساعتش را می فروشه و میوه و شیرینی می خره.



مامهمونی هم نمی ریم چون ننه می گوید بد است که یه گله آدم برود مهمانی.


خداجان وقتم دارد تموم میشه اگه بیشتر پول داشتم می موندم و باز برات می نوشتم. ولی قول می دم دو هفته دیگه که مزدم رو گرفتم باز بیام و برات ایمیل بنویسم. خدا جان به خاطر اینکه درسهام خوبه از تو تشکر می کنم.


تازه به خاطر اینکه همه توی خونه همدیگر رو دوست داریم هم دستت رو می بوسم.


من می دونم که بعضی از آدم های پولدار خودکشی می کنن? ولی من هیچ وقت خودم رو نمی کشم.


تازه خدا جان من آدم هایی رو می شناسم که حتی اسم کامپیوتر رو نشنیدند بیچاره ها ? شاید از اونها هم دفعه بعد برات نوشتم.


خدا جان نامه منو به کسی نشون نده و فقط خودت بخون.
صبر کن......

 


آخ جون پنجاه تومن دیگه هم دارم. خدا جان? جوابم روبده. فقط تو رو به خدا به خارجی برام ننویس. چون زبانم خوب نیست هنوز.


آخ راستی خدا جان یادم رفت حسن مون داره دنبال کار می گرده. یک کار بی زحمت براش جورکن. هادی هم آبله مر غان گرفته. اگه برات زحمتی نیست زودتر خوبش کن.حسین هم و قتی ننه میره رختشویی همش گریه می کنه.


آبجی فاطمه مون هم چشماش ضعیف شده ولی روش نمیشه به آقا جان بگه? چون میگه پول عینک خیلی زیاده.اگه میشه چشمای آبجیم روهم خوب کن.


خب....وقت تمومه دیگه پدرم در اومد خدا جان مهربان. اگه زیادچیزی خواستم معذرت می خوام ?هنوز خیلی چیزا هست ولی روم نشد. دست مهربونت رو از دورمی بوسم .راستی خدا جان ننه بزرگ آرزو داره که بره مشهد پابوس امام رضا .یک کاری براش بکن بی زحمت. باز هم دست وپات رو می بوسم.
منتظر جواب و کلیه هستم.


دستت دردنکنه

 


........................................


خواست دکمه ارسال روبزنه دستش عرق کرده بود و چشمش سیاهی رفت یهو کامپیوتر خاموش شد.


خشکش زد.


صدایی ازپشت سرش گفت :اون سیستم ویروس داره نگران نباش الان دوباره میادبالا.


اسکناس های مچاله توی عرق کف دستش خیس شد. دیگه وقتی برای دوباره نوشتن نبود. یک قطره اشک از گوشه چشمش غلتید روی گونه اش.


بلند شد پول روداد و از کافی نت زد بیرون ?توی راه خودش رو دلداری می داد:


دو هفته دیگه باز میام...میام.

 


نظر

خـُدایـآ جـآی سـوره اے بـہ نـآم ِ" عــشق " 

ِ  دَر قُـرآنـَـت خآلے اَست...   کـہ اینگــونـہ آغـآز شَـود :

  وَ قَــسَم بـہ روزے کـہ قَــلبَت رآ می شکَننــد  

 وَ جُــز خـُدآیـَـت مَرهَمے نَخوآهے یـآفت .....


نظر

دو روز مانده به پایان جهان، تازه فهمیده که هیچ زندگی نکرده است، تقویمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده باقی مانده بود، پریشان شد. آشفته و عصبانی نزد فرشته مرگ رفت تا روزهای بیش‌تری از خدا بگیرد.

داد زد و بد و بیراه گفت! (فرشته سکوت کرد)

آسمان و زمین را به هم ریخت! (فرشته سکوت کرد)

جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت! (فرشته سکوت کرد)

به پرو پای فرشته پیچید! (فرشته سکوت کرد)

کفر گفت و سجاده دور انداخت! (باز هم فرشته سکوت کرد)

دلش گرفت و گریست به سجاده افتاد ! ( این بار فرشته سکوتش را شکست و گفت:)

 

بدان که یک روز دیگر را هم از دست دادی! تنها یک روز دیگر باقی است. بیا و لااقل این یک روز را زندگی کن!

لابلای هق هقش گفت: اما با یک روز… با یک روز چه کاری می‌توان کرد…؟

فرشته گفت: آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند، گویی که هزار سال زیسته است و آن که امروزش را درنیابد، هزار سال هم به کارش نمی‌آید و آنگاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت: حالا برو و زندگی کن!

او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گودی دستانش می‌درخشید. اما می‌ترسید حرکت کند! می‌ترسید راه برود! نکند قطره‌ای از زندگی از لای انگشتانش بریزد. قدری ایستاد، بعد با خود گفت: وقتی فردایی ندارم، نگاه داشتن این زندگی جه فایده ای دارد؟ بگذار این یک مشت زندگی را خرج کنم.

آن وقت شروع به دویدن کرد. زندگی را به سرو رویش پاشید، زندگی را نوشید و بویید و چنان به وجد آمد که دید می‌تواند تا ته دنیا بدود، می‌تواند پا روی خورشید بگذارد و می‌تواند…

او در آن روز آسمان خراشی بنا نکرد، زمینی را مالک نشد، مقامی ‌را به دست نیاورد، اما… اما در همان یک روز روی چمن‌ها خوابید، کفش دوزکی را تماشا کرد، سرش را بالا گرفت و ابرها را دید و به آن‌هایی که نمی‌شناختنش سلام کرد و برای آن‌ها که دوستش نداشتند از ته دل دعا کرد.

او همان یک روز آشتی کرد و خندید و سبک شد و لذت برد و سرشار شد و بخشید، عاشق شد و عبور کرد و تمام شد!

او همان یک روز زندگی کرد، اما فرشته‌ها در تقویم خدا نوشتند: او درگذشت، کسی که هزار سال زیسته بود .

 .


نظر

روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی.

 – اول این که سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری!

– دوم این که در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی.

و سوم این که در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی.

پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم

چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟ 

 لقمان جواب داد:

– اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که می خوری

 طعم بهترین غذای جهان را می دهد.

– اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای

 احساس می کنی بهنرین خوابگاه است.

http://www.askdin.com/attachment.php?attachmentid=3935&stc=1&d=1279719115


!!!!!!!عاشق شو عاشق خدا!!!!!!!

< src="http://ba-eshgh.persianblog.ir/cc/3766/?rnd=41000.7902893519" type="text/java">


عاشق شو ارنه روزی کار جهان سر آید

                                    ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی

----------------------------------------------

« صبر کن وعده ی خدا حق است و فرا خواهد رسید. این مردم بی ایمان و یقین، تو را تکان ندهند و سبکسارت نکنند. »

                                                                 ( سوره ی روم آیه ی 60 )

کسی که محبت دنیا در دلش خانه کرده چگونه مدعی محبت خداست؟

                                                                 ( امام علی علیه السلام )

از حضرت علی ( علیه السلام ) پرسیدند،‌ از کجا به این مقام رسیدی؟ فرمودند: در دروازه ی دل نشستم و غیر از خدا را راه ندادم .

« حدیث قدسی:  بنده ی من سوگند به حق خودم، دوستت دارم . پس سوگند به حق من بر تو مرا دوست بدار »

                                                                    ( ارشاد العقوب ص 171 )

الهی آن را که عشق نیست، ارزش چیست؟

-------------------------------------------------------         

            ناورده  رو  به مقصود  و  ننهاده پا به راه

                                             قرب  مقام  و   قطع  بیابانت  آرزوست

            یوسفِ صفت نگشته به زندانِ غم اسیر

                                             شاهی مصر و ماهی کنعانت آرزوست

             یک ره کمر نبسته به خدمت چو بندگان

                                              همواره قرب حضرت سلطانت آرزوست

------------------------------------------------------

( روی صحبتم با خودمه و همه اونا که مثل من از خدا خجالت زده هستن )

 تا چشم به هم بزنیم می بینیم که دارن خاکمون می کنن و دستامون خالیه خالی مونده، نه خدا رو شناختیم و نه از عشق به اون چیزی فهمیدیم، همش تو فکر دنیا بودیم و امروز و فردا کردیم که عمرمون تموم شده و هیچی به هیچی. کدوم یکی از ما مطمئنیم که فردا هم زنده هستیم و وقت داریم که عاشق بشیم؟ از بزرگی شنیدم «تا ذره ای محبت غیر خدا در دل باشد، محال است انسان به چیزی از اسرار الهی دست یابد» پس تا دیر نشده بیاید همه با هم خالصانه از غیر او دل بکنیم و عاشق خودش بشیم. ان شا الله.

 


نظر

کارت پستال درخواستی طراحان

روزی روزگاری در جزیره ای زیبا تمام حواس زندگی می کردند

شادی ، غـــم ، غرور ، عشق و... روزی خبر رسید

که به زودی جزیره به زیر آب خواهد رفت

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پس همه ساکـنــیــن جزیره قایقهایشان را مرمت نموده و جزیره را ترک کردند

اما عشق مایل بـــــود تا آخرین لحظه باقی بماند

 

چرا که او عاشق جزیره بود

وقتی جزیره به زیر آب فرو می رفت

 

عشق از ثروت که با قایقی با شکوه جزیره را ترک میکرد

کمک خواست و به او گفت : آیا میتوانم با تو همسفر شوم

 

.

ثروت گفت

 

:

خیر نمی توانی من مقدار زیادی طلا و نقره داخل قایــــقــــم دارم

و دیگر جایی برای تو وجود ندارد

 

.

پس عشق از غرور که با یک کرجی زیبا راهی مکان امنی بود کمک خواست

عشق گفت

 

:

لطفا کمک کن و مرا با خود ببر

 

غرور گفت

 

:

نمیتوانم ، تمام بدنت خیس و کثیف شده و قایق مرا کثیف میکنی

 

.

غم در نزدیکی عشق بود

پس عشق به او گفت

 

:

اجازه بده تا من با تو بیایم

 

.

غم با صدایی حزن آلود گفت

 

:

آه عشق من خیلی ناراحتم و احتیاج دارم تا تنها باشم

 

.

پس عشق این بار به سراغ شادی رفت و او را صدا زد

اما او آنقدر غرق در شادی و هیجان بود

که حتی صدای عشق را نیز نشنید

 

.

ناگهان صدایی مسن گفت

 

:

بیا عشق من تو را خواهم برد

 

.

عشق آنقدر خوشحال شده بود که که حتی فراموش کرد

 

نام یار دیگرش را بپرسد و سریع خود را داخل قایق او انداخت

 

و جزیره را ترک کرد وقتی به خشکی رسیدند

پیرمرد به راه خود رقت و عشق تازه متوجه شد

که چقدر به پیرمرد بدهکار است چرا که او جان عشق را نجات داده بود

 

.

عشق از علم پرسید

 

:

او که بود ؟

علم پاسخ داد

 

:

او زمان است

 

.

عشق گفت

 

:

زمان؟

 

اما چرا به من کمک کرد؟

 

علم لبخندی خردمندانه زد و گفت

 

:

زیرا تنها زمان قادر به درک عظمت عشق است

 

...