سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جزتو

نظر

 

سلام خدا. من خوبم...

چیزی نیست. می بینی که فقط یکم دلم گرفته.

نمی تونم جلوی گریه مو بگیرم. ببخشید نمی خواستم ناراحتت کنم.

آه. اینقدر دلم گرفته که اصلا حوصله هیچیو هیچ کیو ندارم.

دلم میخواد اصلا امشب کسی نیاد خونه. دلم میخواد امشب اصلا تلفن زنگ نخوره. تلویزیون روشن نشه و هیچ کس با من حرف نزنه. امشب حتی حوصله کتابهام رو هم ندارم.

خدایا! امشب من اورژانسی ام. خیلی وضعم وخیمه. واسه من اینو اونو نفرست. خودت بیا. فقط خودت می تونی بیایی و دردمو دوا کنی. فقط خودت هستی که میدونی چه خبره.

خدایا! عزیزم! معبودم!

خیلی بده وقتی آدم احساس می کنه این دنیا واسش خیلی کوچیکه. وقتی احساس می کنه هوا سنگین شده و دیگه نمی تونه نفس بکشه. وقتی احساس می کنه دنیا و آدماش و ... همه و همه فقط اسباب بازی شدند.

خیلی سخته وقتی یه چیزیو می بینه و ناراحت میشه و اشکاش می ریزه و .... بعد می بینه چقدر با همه غریبه بوده! چون بقیه مردم بی تفاوت رد میشند، یا لبخند می زنند، یا آخر احساسشون اینه که میگن آخی طفلی.......!

خدایا!

آخه دیگه تحمل ندارم. این بار با همیشه فرق داره. این بار هر چی من میام تو نیستی. هر چی من میام نه تو جوابمو میدی، نه اون. آخه شماها کجایین؟

آخرای پاییز شده و دل من بیشتر گرفته.

برگها همه زرد شدند و دارن یکی یکی پشت سر هم می ریزن زمین. بارون میاد و دیگه اثری از آفتاب نیست. دارم آخر دنیا رو جلو چشمام می بینم. دارم می بینم که دیگه وقتی ندارم. هر چی به دستهام نگاه می کنم خالیه خالیه. خدایا! هیچی واست ندارم. هیچی.

هنوز عوض نشدم. همون بنده قبلی ام. دارم از سفر میام و یه کوله پشتی گناه واست سوغات میارم. و فقط منتظرم تو بیایی به استقبالم. اونوقت کوله پشتیم رو جلوی چشمات وا می کنم. هر چی توشه می ریزم بیرون. اونوقت باورت میشه که چقدر حالم بده.

آره خدا! ما اینیم دیگه. خیلی بدیم. بدتر از بد. حالا دیدی می گم فقط خودت می تونی دردمو دوا کنی؟

آره خدا. امشب منتظرتم. یادت نره. همون قرار همیشگی!


نظر

آرزوی زیارت

خداوندا :

فقط تو آگاهی و تو می دانی که دست از غیر تو شسته ام .

به ملکوت آسمانت نظر دوخته ام . برای بیان رازهای درونم گوشی شنواتر از تو نیافتم .

و دوستی مهربانتر از تو پیدا نکردم . دوست دارم شانه به شانه هم راه برویم .

بر تپه های تنهایی بنشینیم و من بگویم و تو بشنوی .

آرام برایت نجوا کنم و تو با دست بادت موهایم را نوازش کنی

و با قطرات بارانت برایم گریه کنی و با رنگین کمان هفت رنگت دلم را شاد سازی .

خدایا در پهنه دنیایی که برایمان ساختی از انسانیت رنگی و اثری نمانده است .

یادمان باشد فقط از خدا بخواهیم         و از خدا، فقط خدا را بخواهیم

    زیرا از خدا ،

 غیر از خدا خواستن ، کم خواستن است .

من خدا را دیدم

باورم شد که خدا ، رنگ احساس من است .

پروردگارا :

این سخنانم را بشنو

اگر تمام عمرم را به اشتباه سپرده ام

بدان که در جستجوی قانون حقیقی تو بوده ام

قلبم ، شاید به خطا رود

اما سرشار از حضور توست .

 

--------------------------------------------------------------------------------------------

دستهایم را به سمت آسمان تو بلند می کنم

می خواهم بدانی

دستانم خالیست

می خواهم بدانی

یک عاشق به جز یک دل اسیر، هیچ به همراه ندارد

پس تو مرا به جرم بی سلاح بودن

به تیر زمانه نشانه نگیر ...


نظر

 آقا و مولای من سلام.

چقدر دلم برایت تنگ شده است.

همه سال آرزوی رسیدن محرم می کنم تا یه بار دیگر لباس مشکی نوکریت را به تن کنم.

دوست دارم همیشه در کنارت باشم، ولی انگار این شمایید که همه روز دلم را عاشورا می کنید.

انگار همین دیروز بود که برای اولین بار زیارتت می کردم.

چقدر گنگ و مبهوت بودم وقتی چشمم به ضریحت افتاد.

همچنان، غریبیت حس می شود.

همچنان، ازضریح تل زینبیه فریاد وامحمدای خواهرت زینب به گوش می رسد.

همچنان، صدای هل من ناصر ینصرنی؛ از ضریح قتلگاه ات شنیده می شود.

همچنان، صدای شیون و ناله ی فرزندانت از ضریح خیمه گاه می آید.

همچنان، امواج آب فرات صدای قتل الحسین عطشانا است.

همچنان، پرچم گنبد اباالفضل از شرمندگی، در مقابلت تکان نمی خورد.

همچنان، دست های جدا شده اباالفضل مشتاق رسیدن به فرات است.

همچنان، ناله های دخترت رقیه از زیر کتک های شامیان به گوش می رسد.

صدای بی تابی گریه علی اصغر طنین انداز حرم اباالفضل است، راستی در حرم عباس کمی آرام باید روضه علی اصغر خواند و آب ننوشید؛ چون عباس از مولایش خجالت می کشد.

ضریح حبیب بن مظاهر در کنار بارگاهت، نشان می دهد آماده جانفشانی برای مولا است.

.... .

آقای من، هرچه بگویم وبنویسم؛ جزء کوچکی از وصف لطف و کرامت تو است.

.... .

آقای من، آیا یکبار دیگر من را زائرت می کنی؟


 

                                                   (السلام علیک یا اباعبدالله)


 


نظر

گفت بیا این گوش پاک کنو بگیر

گفتم چی؟

گفت گوش پاک کن.بگیر گوشتو پاک کن ببینم سنگینی گوشت از اینه

پاک کردم. یه کمی صدا واضح تر شد.

گفت باید ببرمت دکتر. گوشت چرک جمع کرده

من میگم چرا این همه صدا رو نمیشنوی ها. نگو ایراد از گوشته

نمیشنوی قرآن داد می زنه دل منو خون نکن

نمیشنوی امام زمان داد میزنه قرار بوده آبروی من باشی نه آبرو بر

نمیشنوی دلت داد میزنه مراقب حربه های شیطون باش

نمیشنوی نمازت هم از دستت بعد از هر چند رکعتی دولا راست شدن شکایت میکنه ازت به خدا

نمیشنوی دیگه

اشکال از گوشته

باید ببرمت دکتر

خدا کنه کارت به سمعک نکشه


نظر

گفت اگه امشب بمیرم هیچی ندارم

دستم خالیه

گفتم ولی یه چیزی داریم

ولایت

اشک بر قتیل کربلا

اشکی که به هر کسی داده نمیشه 

و به فرموده خودشون تا نگاه نکنند به دلمون اشکی هم جاری نمیشه

***

نگاهتو از من نگیر

با همین اشک و روضه ها زنده ام

نگاهتو از من نگیر


نظر

واقعا حسین ع از پیروان واقعیش چه میخواهد سینه زنی فقط یا اگر بود میگفت به قران وشریعت عمل کنید دروغ نگوئید دزدی نکنید مال دیگران را نخورید به مردم ظلم نکنید اما بعضی سینه میزنند در حالی که تمامم این کارها را میکنند ایا امام حسین همچین انسانها یی را قبول دارددددددددددد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

Image Hosted by Free Photo Hosting at http://www.iranxm.com/


                           خدایا


دلم گرفته ولی

در این تاریکی شکفته در دل من، همیشه نوری هست

همیشه یک فاصله سفید میان دقایق هست

همیشه می توان در میان صدای همهمه، سکوت را شنید!

همیشه این گم شده در کوچه پس کوچه های خیال، نگاهی به سمت آسمان دارد

تا از میان ستارگان

سمت کوچه باغی پدیدار شود ...

همیشه این مسافر تنها

زمزمه می کند آوای نور را

تا در این صدای مبهم پیچیده در فضا

صدای صحبت شفاف باران را احساس کند

و در جاده های نورانی عروج

به سمت کشوری در بالاترین نقطه هستی گام بردارد

من مسافری تنهام

من کبوتر این بام نبودم

دست مبهم این طوفان

مرا به سرزمین تو آورد

من گم شده ام

من صدای باران را نمی شنوم ...

من پرواز نکردم!

شهرم کو؟

خانه ام کو؟

ای خدا

کمکم کن

 


نظر

وقتی دلم واسه لحظه های گذشته تنگ میشه چشمامو میبندم و با یه اهنگ که مخصوص اون زمان خاصه زمان رو برمیگردونم به صفر ..همون جایی که میبینم ادمم...

یه دفعه بارون میزنه و میبینم خیس شدم .بعد تو هوای مه الود روحم قدم میزنم...برگ ها زیر پام خرد میشن ..انتهای جاده ! درختان سبز  لبخند میزنند...ولی........

 چرا زیر پای من هنوز پاییزه؟؟؟!!!!



خدا.....

بغضم رو به زور نگه داشتم تا تو خیابون نشکنه وقتی دیدم

رو به روی آب زیر آسمان کنار سی و سه پل یه روحانی وایساده واسه نماز جماعت و از اون همه جمعیت مسلمون فقط 10 نفر داشتن پشت سرش نماز میخوندن....

به کجا چنین شتابان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟..............................



نگاه کن ادما رو ببین هر کی یه دردی داره... یکی مثل من دردش ادم بودن ..یکی مثل اون مادره دردش تک دخترشه که اختلال شخصیت داره ..یکی باباش فوت کرده و مامانش هم حال خوبی نداره ...یکی نمیدونه از زندگیش چی میخواد..یکی خوشحال که راه زندگیشو پیدا کرده ولی افسوس که هنوزم نمیفهمه تو گمراهیه ..یکی بیماری لا علاج داره..یکی شوهرش مرتد شده و نمیدونه حکم زندگیش چیه..یکی هنوز مستاجره...یکی پول نداره نون بخوره..یکی ناراحته که چرا تو مرحله ششم عرفان مونده و راش نمیدن به مرحله ی بعد..یکی تولدش بوده و هیچ کس به یادش نبوده..یکی کفشاش دیگه جا نداره واسه وصله خوردن..یکی زن نداره یکی شوهر..یکی دست نداره..یکی چشم...یکی شور نداره یکی اشتیاق یکی همه چیز داره و هیچی نداره یکی میگن همه منتظرشن اما ...............

فکر میکنم هیچ دردی سخت تر از این نیست که امام یه جهانی باشی و کلی خبر داده باشن که قراره بیای و همه بگن منتظر اومدنتن و هیچ کس کاری بهت نداشته باشه..

از تو کوچه ها رد شی و نگات نکنن... از تو خیابونا گذر کنی و مردم بی اعتنا از کنارت رد شن و تو بتونی ببینی تو قلبشون یاد تو نیستن....

فکر میکنم سخت باشه که یه عالمه ادم ادعا کنن ره رو تو هستن ولی هیچ کدوم از کاراشون اون طور نباشه که باید...

اره حتما سخته وقتی اقا میبینن شیعه هاشون سر قدرت جنگ میکنن...حتما مایه  خجالت اقا ست که یکی مثل من که حتی نمازشم درست نیست ادعا میکنه منتظر و شیعه است ولی هیچ کار نمیکنه...

ما چی فکر میکنیم که هرکاری میخواییم انجام میدیم... اره اقا هم مثل ما ادم هستن...قلب دارن..دل دارن..روح دارن...

فکر کنم قلب شکسته ای داره اقا ولی مهربون... یه ادم چقدر میتونه صبور باشه که بش بگن تو تغییر دهنده ی دنیایی ولی هیچ کسی قدرشو ندونه...سخته تو جمکران که میری همه اومدن واسه گرفتن یه حاجت....شاید از بین اون جمعیت فقط چندتا حاجت اومدن خود اقاست...

نمیشه چیزی نوشت نمیشه گلایه کرد وقتی من خودم از همه بدترم....

شاید اون روزی که اقا بیاد.....من دیگه نباشم.... شایدم باشم...بودن و نبودم خحالت و شرمندگی در برابر  مردی به بزرگی اقاست که با همه بی معرفتی هام  هر وقت چیزی خواستم بهم عنایت کرد...

ای نفست یار و نگهدار ما کی و کجا وعده ی دیدار ما؟؟؟


نظر

سلام خدا جون خوبی؟

قربونت برم منم خوبم.. چه خبرا تو اسمون؟ خوش میگذره؟ اینجا چندان خبرای خوشی نیست و هر جا رو نگاه میکنم درد میبینم... یه درد جدید ..یه درد جدید پیدا کردم.

میگم بعضی موقع ها ادمها تلنگرن واسه خواب های ادمای دیگه.. مثل تلنگری که امشب یکی به من زد و من احساس میکنم کمی پلک هام به هم خورد...و هنوزم گیجم....یه ناشناسی برام نوشته بود.

دل من گرفته زینجا هوس سفر نداری ز غبار این بیابان ...و منم واسش نوشتم..همه ارزویم اما ...چه کنم که بسته پایم..

ظهر بعد خوندن کتاب به این فکر میکردم که من از روی صراط چه شکلی رد میشم..نگران اون دنیام شدم.. نگران اعمالم شدم...یه نگاه انداختم به خودم و یه ترس همه وجودمو گرفت...روزهام میگذرن و من هیچ چیزی از پیش نمیفرستم....دست من خالی خالی....اینقدر خالی که فکر نمیکنم جای هیچ تخفیفی باقی بمونه..دلم گرفته و به این فکر میکنم که اگه فردا بمیرم جام کجاست...دلم گرفته و به کارام فکر میکنم....به اینکه این دنیا رو خیلی جدی گرفتم....به شهدا فکر میکنم .. به جنوب..به رفتن....به خود وامونده م...

گاهی یاد اونایی می افتم که کنار من بودن ...اونا پر زدن و رفتن و حالا خیلی وقته تو رو پیدا کردن و با تو خوشحالن .بعد به خودم نگاه میکنم که دارم میمیرم و پر پر میزنم...در جا میزنم و پر پر میزنم...میشینم و پرپر میزنم...من پرپر میزنم و نمی پرم....من اینجا بی بال و پرم...خدا..حال خوشی ندارم..خیلی وقته .. .حتی یه قدمم پیشرفت نکردم...حتی یه قدم که دلم راضی بشه ...من اینجا از خودم خستمه... از درجا زدن هام..از اینکه هر شب میخوابم و تو رو تو خوابم نمیبینم...از اینکه تو به من نزدیکی و من از تو دورم...مهجورم.....

دل من گرفته زین جا......................

چه کنم که بسته پایم....

امشب خدا اگر راستش را بخواهی حال خوبی ندارم..

و ترسی تمام ذرات بدنم را در هم میفشارد. من امشب از همه کس میترسم و از هر انجه در زندگی نقش بسته و دلگیرم از گذشته و اینده و امشب تمام وجودم یعنی ترس...

وقتی درمانده و تنها میشوم و حتی تو نیز یاری ام نمیکنی وقتی تمام شعور و عقل و فکرم در هم گره میخوردند و بعد مداوم روی یک کلمه می ایستند و حرکت نمیکنند  وقتی حتی خودم از خودم بی خبرم وقتی مجبورم از شدت ترس یک گوشه بنشینم و در درونم تو را فریاد بزنم احساس میکنم اتاق رنگی من سیاه سفید ترین عکس دنیاست و چیزی تا انتهای دنیای من باقی نمانده..

دنیای رنگی اطراف من با تمام ادمهای مهربانش امشب هیچ دردی از من دوا نمیکنند و باز من ماندم و من...

برای تحمل  مداوم این ترس یاری ام کن